خانه
41.5K

رمان ایرانی " یک اشتباه جزیی "

  • ۱۵:۳۲   ۱۳۹۶/۱۲/۱
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    یک اشتباه جزیی 🌹


    قسمت نهم

    بخش پنجم



    جمعه شد ... همه خونه ی مامان جمع بودن ولی هر چی به من اصرار کردن , نرفتم ...

    شاید احمقانه به نظر بیاد ولی در باطنم می ترسیدم برم و مسعود بیاد ...
    حتی صبح ها سر کار هم نمی خواستم برم ...

    داشتم ماکارونی درست می کردم که کلید تو در چرخید ...
    قلبم فرو ریخت ... یک لحظه خدا رو شکر کردم که خونه موندم ...
    مسعود اومد تو ... کیارش پرید بغلش ... سر و روی اونو غرق بوسه کرد و دستشو گرفت و برد تو اتاقش ...
    من همینطور سر جام خشکم زده بود ... نمی دونستم چیکار باید بکنم ...

    اون اصلا به من نگاه هم نکرد ...
    یک قاشق تو دستم بود ... شیر ظرفشویی را باز کردم و قاشق رو گرفتم زیر آب و بی اختیار به همون حال موندم ...
    داشتم فکر می کردم حالا چطور باهاش رفتار کنم ؟ چطوری سر حرف رو باز کنم که غرورم هم جریحه دار نشه و حتی دوباره بحث مون به دعوا نکشه ؟ ...
    صدای کیارش میومد که ذوق زده یک چیزایی می گفت ... ولی برام مفهوم نبود ...

    تا دوید طرف من ... دیدم کاپشنش تنشه و با خوشحالی گفت : مامان من با بابام می رم پیش مامان بزرگ ...
    نگاهی پر از سوال به مسعود کردم ولی صورت اون طرف من نبود ...
    کیارش گفت : فردا میام بریم مهد ... صبح میام ... برم مامان ؟ اجازه می دی ؟

    نشستم جلوش و بغل کردم و بوسیدمش و گفتم : آره , پسرم ... صبح منتظرت می شم با هم بریم مهد , دیر نکنی ها ...
    با خوشحالی گفت : باشه ...

    و دوید طرف مسعود و دستشو کرد تو دست اون ...
    مسعود کفش اونو پاش کرد و درو زد به هم و رفت ...
    من هنوز همون جا ایستاده بودم ... لال شدم ... قدرت هر کاری ازم سلب شده بود ... حتی نمی تونستم چند قدم راه برم ...
    همون طور ایستاده بودم ... حتی از بچه ام درست خداحافظی نکردم ... این اولین باری بود که ازش جدا می شدم ...

    داشتم فکر می کردم باید برای فردا که مسعود میاد یک کاری بکنم ... این طوری نمی شه ...
    دعوا کنم ؟ بهش فحش بدم ؟ بزنمش ؟
    آره , چنگ می زنم تو صورتش و فریاد می زنم بی معرفت ... بی شعور ...

    و اونقدر می کوبم تو سینه اش که دلم خنک بشه ...
    بعد جیغ می کشم ...

    از به یاد آوردن این صحنه ها قلبم داشت می ایستاد ... بلند گفتم : ای بابا , گلناز تو می خوای دنبال راه حل بگردی یا دنبال شَر ؟ ... این چه فکرایی می کنی ؟
    ولش کن ...

    خدایا امشب بدون کیارش چطوری زندگی کنم ؟ ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان