خلاصه قسمت های ۳۰ و ۳۱ سریال فاطما گلقسمت ۳۰
کار های انتقال سهام انجام میشه و بقیه میرن . همزمان مصطفی جلوی در آسانسور با پریهان و سلیم رو به رو میشه و میره بالا پیش بقیه اعضا . از طرفی اردوان در مورد جلسه به وورال میگه :
منیر کچل رنگو روش پریده بود ، عموام به زور خودشو کنترل کرد . بهتره دیگه اینا بفهمن من مثه بابام نیستم !
منیر از راه میرسه و اردوانو به اتاقش دعوت میکنه و میگه :
میخوام چند تا توصیه دوستانه بهت بکنم .. اردوان : پندهای پدرانه .. منیر : اگه من نبودم تو الآن به جای اینکه توی شرکت رئیس بازی در بیاره تو زندان داشتی آب خنک میخوردی .. اردوان : آره با سلیم هی چپو راست قدم میزدیم .. منیر : صداتو ببر حرفامو گوش کن ، پدرت هیچ وقت به داداشش بی احترامی نکرد برای همین تو دنیای کار تا این حد پیشرفت کردنو جاه طلبی نکردن . پدر تو هیچ وقت به داداشش نارو نزد برای همینم تو این شرکت صاحب مقام شد تو الآن داری با میزت همین عزت و احترامو با خودت بالا میکشی تو رقیب نیستی ، شریکی شریک .. اردوان : میدونم .. منیر : تو هنوز هیچی نمیدونی جو گرفتتت اما بدون نمیتونی سد راه رشات یاشاران بشی .. اردوان : داری منو تهدید میکنی ؟ .. منیر : ببین ما همه مثه یه تیمیم اگه خودتو بکشی کنار از تیم عقب میوفتی اینم بدون مصطفی مثه یه گرگ میاد سراغت !
مصطفی همراه رشات وارد اتاق منیر میشن . مصطفی میگه مادرم مریضه و من نمیتونم برم رومانی برای همین باید بمونم کنارشون !
منیر و رشات با حرافی و پیشنهاد کار توی استانبول در حال انداختن اردوان توی دام هستند اما از اونجایی که اردوان خونده تر از این حرفاس میگه :
نیازی به این کارا نیست ، مصطفی میتونه راننده شخصی من بشه اینطوری هم به مامانش میرسه هم کارشو میکنه با شرایط و حقوق قبلی . نظرت چیه مصطفی ؟ .. مصطفی : بله خیلیم خوبه البته اگه آقا منیرو آقا رشاتم راضی باشن .. اردوان : نظرت چیه عمو ؟ چی از این بهتر ؟ .. رشات ( با تته پته ) : من نمیدونم ، نمیتونم چیزی بگم .. اردوان : منم دنبال یه آدم مودبو معتمدی مثه مصطفی میگشتم .. مصطفی : خیلی متشکرم .. اردوان : تموم شدو رفت ، به همین سادگی !
و اولین ضربه توسط اردوان به پیکره رشات و وکیل حقه بازش زده میشه ..
| خونه جدید |
مقدس از خرید بیرون میاد . میبینه کسی نیست و به بهانه کمک به کریم راحمی رو میفرسته پیش کریم و خودش دست به کار میشه . میره بالای سر تخت فاطمه ، نامه کریمو از زیر تخت بیرون میشکه و در نهایت کثیفی شروع میکنه به خوندن !
در حالی که کریم و راحمی در حال درست کردن باغچه خونه هستند مقدس میاد و دوباره راحمی رو برای خرید از خونه دور میکنه و شروع میکنه به حرف زدن با کریم و میگه :
این نامه چیه ؟ .. کریم : چرا میپرسی ؟ واسه چی میپرسی ؟ .. مقدس : میدونستم فکر طلاقو تو کردی تو مخش ، وقتی از تو کفری میشه میاد سر من خالی میکنه . این کارا چیه میکنی ؟ .. کریم : ببین اینو بفهم اینجوری چیزی پیش نمیره .. مقدس : طلاق بگیره چی میشه ؟ بی صاحب میشه . اینو میخوای ؟ شوهر بالای سرش نباشه قسم میخورم دیگه نمیتونم نگهش دارم بره تکو تنها هر غلطی میخواد بکنه .. کریم : اتفاقاً بهتره تو دست از سرش برداری ..
مقدس جلوی کریم وکالتنامه طلاقو پاره میکنه و میگه :
این طلاق سر نمیگیره والسلام .. کریم : پارش کردی که چی ؟ فکر کردی نمیتونم برم یکی دیگه بگیرم ؟ اگه فاطما گل بخواد طلاق میگیریم توأم نمیتونی جلومونو بگیری .. مقدس : اگه فاطما گل میخواست طلاق بگیره این نامه رو مثه گنج زیر تختش قایم نمیکرد ..
برق خوشحالی توی چشمای کریم روشن میشه اما با عصبانیت میگه :
این نامه رو میذاری سر جاش . اگه به فاطما گل چیزی بگی جنجال به پا میشه . من یه نسخه از وکالتنامه دارم اونو میذاریم سر جاش تا چیزی نفهمه ..
| شرکت یاشاران |
مصطفی داره آماده میشه برای کار جدیدی که توسط اردوان بهش محول شده . یاد حرفای اردوان میوفته که چجوری توجیحش کرده بود که ازش خواسته که جدیت رو صدر کارهاش قرار بده و حالا که آدمش محسوب میشه باید از اردوان اطاعت کنه و با یه دسته پول ازش پذیرایی میکنه تا برای خودش لباس رسمی و شیک بخره و اولین دریافتی مصطفی از شرکت یه بنز شاسی بلند آخرین سیستمه ..
| خونه جدید |
امره و مادرش برای کمک به کریم و راحمی برای تزئین خونه اومدن . همزمان مریم و فاطمه از راه میرسن و خبر ثبت نامش توی مدرسه رو میدن ، همسر ارول میگه کارگرای ارول توی رستوران تنهاش گذاشتنو رفتن شماها بیاین کمک شب سال نو رو هم با هم جشن میگیریم . بعد از یه صحبت کوتاه همراه پسرش خونه رو ترک میکنن و بقیه اعضا میان تو و در مورد کارهای روزمره حرف میزنن ، کریم نگاه محبت آمیزش خیره شده به فاطمه اما فاطمه یهو میبینش و با اشاره سر میگه چیه ؟ اما کریم خودشو جمع و جور میکنه و میره !
آخر شب مریم شام کریمو میاره توی اتاق . کریم با خوشحالی میگه :
مریم جون ؟ .. مریم : جونم ؟ .. کریم : میگم برای سال نو برای همه کادو بخرم ؟ نظرت چیه ؟ .. مریم : خیلی خوب میشه بگیر حتماً . اگه بخوای با هم میریم یا اصلاً من پولشو میدم .. کریم : نه من با پول خودم میگیرم اما تو میدی بهش اما ندونه که من واسش گرفتم اگه واسه فاطما گل چیزی گرفتم تو بده بهش .. مریم : باشه فقط اگه پول کم آوردی بهم بگیا .. کریم : نه این چند روز پولمو میگیرم !
بعد از رفتن مریم منیر به کریم زنگ میزنه و ازش میپرسه چرا که نرفتی و بعد از جوابای سر بالای کریم جریان راننده شدنه مصطفی برای اردوانو میگه و با یه سری حرف بیخود در مورد اردوان و بد جلوه دادنش در مورد فاطمه ذهن کریمو بهم میریزه و تلفنو قطع میکنه !
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
قسمت ۳۱
فاطمه بعد از انجام کارهاش میره تا بخوابه اما نمیتونه چون کریم کم کم رفته توی ذهنش برای همین دوباره نامه کریمو برمیداره تا بخونه !
صحب روز بعد فاطمه میره تا کاراشو انجام بده اما وسط راه کفش های پارش اذیتش میکنه و این صحنه رو کریم میبینه زود در اتاقشو باز میکنه و میگه :
صبح بخیر .. فاطمه : ( با اشاره سر صبح بخیر میگه ) .. کریم : کی میخوای درسارو شروع کنی ؟ به نظرم هرچه زودتر شروع کن . اگه به کمک احتیاج داشتی .. فاطمه : به کمک تو احتیاجی ندارم !
باز هم صبر کریم بهش غلبه میکنه و سکوت میکنه . نظرش به کفشای داغون فاطما گل جلب میشه و میره برای انجام کار آهنگری !
به طور آزاد برای مغازه ها شروع میکنه به کار کردن ، حین انجام کار نظرش به یه جفت پوتین شیکو قشنگ جلب میشه و دوباره کارشو ادامه میده ..
بعد از اتمام کار کریم صاحب مغازه دستمزد کار اولشو میده و پیشنهاد سه کار دیگه رو بهش میده اما کریم میگه یه لحظه به من اجازه بدید زود میام !
و با عجله میره سمت مغازه کفش فروشی ، ۳۰۰ لیر مید به مغازه دار برای خرید کفش اما سایز پای فاطمه رو نمیدونه برای همین زود زنگ میزنه به مریمو میگه :
من برای فاطما گل یه پوتین پسندیدم خیلی خوبه پاهاشو گرم نگه میداره میخوام بخرم اما نمیدونم شماره پاش چنده به نظرت چنده سایزش ؟ .. میرم : خیلی خوبه بذار ببینم کفشاش اینجاس ، من ۳۷ میپوشم . کریم کاملاً پاش اندازمه توأم ۳۷/۵ بگیر !
کارای کریم تقریباً تموم شده . با کفشی که گرفته در حال رفتنه که یهو پشت ویترین یه مغازه یه پالتوی شیک نظرشو جلب میکنه . بدون معطلی میره توی مغازه ..
آخر شب شده . فاطمه میره توی اتاق مریم تا برای شام صداش کنه و با کلی کادو رو به رو میشه و میرن توی آشپزخونه بازشون کنن . کریم از توی اتاق داره این لحظه ها رو میبینه و منتظر عکس العمل فاطمه در مورد سلیقشه . کادو های همه داده میشه ، فاطمه پالتوشو میبینه با خوشحالی بازش میکنه تا بپوشتش و کاملاً اندازشه . کفشارو میبینه و بیشتر از همیشه ذوق میکنه و از مریم تشکر میکنه . کریم بیش از حد خوشحال و با خوشحالی فاطما گل قلبش آروم میگیره !
این اولین کادوی درستو حسابی هستش که فاطمه از کسی میگیره ..
| کلاب |
مصطفی اردوانو میرسونه به کلاب پیش سلیم ، ملتم و وورال . مصطفی توی ماشین در حال حرف زدن با مادرشه در داشبورد ماشینو باز میکنه و یه سری پاکت برمیداره ، در پاکتو باز میکنه و عکسای نامزدی سلیمو میبینه و توی آخرین عکس میرسه به عکس چهار نفره کریم ، وورال ، اردوان و سلیم !
بلافاصله یاد لحظه ای میوفته که کریمو در حال حرف زدن با فاطما گل توی نامزدی دید و میفهمه که همه این چهار نفر با هم در ارتباطن و یجورایی داره بازی میخوره ، حرفی نمیزنه و عکسارو میذاره سر جاش اما به فکر فرو میره ..
بالأخره شب عید فرا میرسه . کریم در حال کار کردن توی یه مغازه هستش ! بقیه اعضای خونواده هم در حال کمک کردن توی رستوران ارول هستن .. امره سراغ کریمو میگیره که زود بیا شب قراره برقصیم !
| خونه یاشاران |
خدمتکار خونه یه دسته گل و با یه کادوی شکیل برای پریهان میاره . توی پاکت یه نامه از طرف رشات با این مضمونه :
عشقم از اینکه امشب نمیتونم پیشت باشم خیلی ناراحتم اما جبران میکنم . امیدوارم منو ببخشی !
پریهان با خوندن این نامه اشک توی چشماش جمع میشه اما توی خونه جلوی بقیه چیزی دم نمیزنه و میره توی اتاقش به رشات زنگ میزنه و میگه :
برنامه امشب عوض شده ؟ .. رشات : نه عزیزم خونه ایم .. پریهان : منم همین حدسو زده بودم برای همین گفتم بپرسم .. رشات : چی شده عزیزم ؟ .. پریهان : رشات جون خواستم بدونی جواهر فروشیت یه اشتباهی کرده .. رشات ( با تته پته ) : چه اشتباهی پریهان ؟ یعنی اگه اون یادداشتو میگی که .. پریهان : زور نزن فقط خواستم بدونی که بعداً دوباره از این اشتباها رخ نده البته اگه من بودم جواهر فروشی رو عوض میکردم ، شب میبینمت !
و دیگه به طور کامل آبروی رشات ریخته میشه چون کادو برای معشوقه جدیدشه اما اشتباهاً رسیده به دست پریهان !
کریم کاراشو تموم میکنه ، میره خونه تا دوش بگیره از سر فضولی میره زیر تخت فاطمه رو نگاه میکنه ببینه نامش هنوز اونجا هست یا نه و با پیدا کردنش کلی خوشحال میشه ..
بعد از مدتی خودشو میرسونه به رستوران ارول که مملو از جمعیت شده ، میشینه سر جاش تا اینکه فاطما گل میاد . با دیدن هم باز حسای مختلفی بینشون ردو بدل میشه تا اینکه در عین ناباوری کریم فاطما گل جلوی جمع میگه :
خوش اومدی ..