خانه
367K

سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu

  • ۱۶:۲۳   ۱۳۹۳/۸/۳
    avatar
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
    خلاصه قسمت ۳۶ سریال  فاطما گل



    بعد از رفتن اعضای خونه حالا رشات با همسر خودش تنها شده . سکوت خونه رو فرا گرفته تا اینکه رشات میخواد از خونه بره بیرون اما تحمل نمیکنه و برمیگرده و خطاب به پریهان میگه :

    دلیل ناراحتیتو میفهمم پریهان . کلی دردو غم پشت هم اومده ، افسرده شدیم ولی من سعی میکنم به حالت عادی برگردم توأم تلاش کن عزیزم .. پریهان : طوری رفتار میکنی که انگار متوجه نمیشی که خستم کردی .. رشات : توأم با دور کردن من از خودت منو خسته کردی ، احساس میکنم منو نمیخوای !

    حرف های بی معنیه رشات با ابراز علاقه های دروغینش تنها خنده رو روی لب های پریهان میشونه و پس اون خنده دردی نهفتس ..



    | خونه آسو |

    آسو از مصطفی و فاطمه حرف میزنه . کریم فکر میکنه که آسو برای مصطفی کار میکنه اما آسو نفی میکنه این حرفو و میگه من فقط از روی کنجکاوی میخواستم فاطمه رو بشناسم !

    کریم از آسو گله میکنه که ما تورو دوست خودمون دونستیم تا اینکه آسو میگه :

    شب من وقتی نبودم مصطفی اومده خونه اما همو ندیدن اما اگه همو میدیدم چی ؟ .. کریم : با اینکه میدونستی ما میایم گذاشتی بره ؟ .. آسو : نمیتونستم نگهش دارم دیدن فاطما گل خیلی برام سخت بود اون معصومیتش منو به دوران بچگیم برد ! وقتی دل پاکشو دیدم بیشتر از همیشه احساس کثیفی کردم ولی بازم من نگفتم بره قسم میخورم ، رفت چون فهمید چیکارم . جلوی اون این کتکو خوردم برای همین ترسیدو رفت .. کریم : باز برگشتیم سر خونه اول ، اونم جایی نداره بره . ای خدا دارم دیوونه میشم !



    کریم به همراه امره ، آسو رو ترک میکنن . میرن دنبال فاطما گل بلکه بتونن نشونی ازش به دست بیارن ..



    از طرفی بیتابی های راحمی شروع شده برای همین مریم برای اینکه حالش بهتر بشه میبرتش توی حیات تا پیش هم باشن . راحمی بالای سر مریم وایساده ، به فکر فرو رفته تا اینکه میگه :

    بازم به خواهرم صدمه میزنن . اون اردوان بازم به فاطما گل صدمه میزنه .. مریم ( با تعجب ) : کدوم اردوان ؟ اردوان یاشاران ؟ گفتی بازم صدمه میزنه . چرا گفتی بازم ؟؟ .. راحمی : نه نه من نگفتم بازم .. مریم : ببین خواهش میکنم هرچی میدونی بگو . پنهون کردن واقعیت نه واسه فاطما گل نه واسه ما فایده ای نداره . حالا بگو ، اردوان یاشاران چه ارتباطی با این قضیه داره ؟ نکنه قبلاً هم اون بود که به فاطما گل صدمه زد ؟ .. راحمی : نه آخه اردوان ، مصطفی رو استخدام کرده منظورم اون بود .. مریم : راستشو نمیگی بهم ، نترس . ببین هیچ کس نمیتونه چیزی بهت بگه خواهش میکنم تمام حقیقتو بگو ، زودباش بگو .. راحمی : نه نه نمیترسم ، اشتباه فهمیدی . من از ناراحتی نمیدونم چی میگم . اردوان مصطفی رو راننده خودش کرده واسه همین ناراحتم من ..



    | خیابونای استانبول |

    فاطمه از همه جا رونده و مونده داره میچرخه . بدون اینکه مقصدی داشته باشه !



    دوباره راحمی به مریم میگه فاطمه خیلی زخمیه . اگه بلایی سرش بیاد دیگه خوب نمیشه .. مقدس هم آماده میشه تا بره به استقبال خونه یاشاران اما موقع رفتن دوباره فاطمه زنگ میزنه و میخواد با داداشش حرف بزنه اما مقدس فرصتو از دست نمیده و شروع میکنه به حرف مفت زدن . فاطما گل میگه من پولی ندارم اما حرفای مقدس دوباره عصبانیش میکنه و قبل از رسیدن راحمی به داخل خونه تلفنو قطع میکنه !



    | شرکت یاشاران |

    اردوان و وورال جلوی در شرکت با هم رو به رو میشن . اردوان از اتفاقات افتاده و اینکه فاطما گل پیش زنی به اسم آسوده مونده حرف میزنه . این موضوع باعث میشه وورال کارتی که از آسو رو توی کیفش داره رو در بیاره و نگاش کنه . بعد از چند دقیقه هر دو متوجه میشن این فاطما گل پیش کی بوده ..



    | خونه یاشاران |

    مقدس میرسه جلوی در خونه . پریهان زود زنگ میزنه به منیر و میگه که مقدس اینجاس اما منیر اجازه نمیده تا مقدس وارد خونه بشه . با قطع کردن تلفن بلافاصله زنگ میزنه به مقدسو میگه اونجا چیکار میکنی ؟ هرچی میخوای به خودم بگو . توی همین گیرو دار پریهان درو باز میکنه و مقدس رو دعوت میکنه به داخل خونه ..

    مقدس توی خونه شروع میکنه به گلایه کردن از خونواده یاشاران اما پریهان میگه ما ارتباطی با گم شدن فاطما گل نداریم . مقدس از قول های منیر خبر میده و میگه به خاطر قول های اون بود ما اومدیم اینجا الآنم یه زن بدکاره رو انداختن دنبالش اونم گذاشته رفته . نه کار داریم نه پول توی یه خونه دو اتاقه ! شما برای پنهون کردن کثافت بچه هاتون نقشه کشیدین حالا هم واسه فاطمه نقشه کشیدین اما من اون نقشه رو بهم میزنم اینو بدونین به بقیه هم بگید لطفاً !!



    | استانبول |

    فاطمه بعد از گشتن توی خیابونا میرسه به یه مغازه . میره داخل و میخواد برای آگهی اون مغازه کار کنه . باید توی آشپزخونه ظرف بشوره ، اولش چون خبر نداره میره تو ولی وقتی میبینه کل آشپزخونه پُر شده از مردای رنگو وارنگ با ترس از اونجا خارج میشه و میره ! آخر شب شده برای همین بدو بدو میره سمت تاکسیا ..



    | یکی از پارک های استانبول |

    کریم ، اردوان ، سلیم و منیر به همراه وورال با هم قرار گذاشتن . حرف میزنن تا اینکه وورال میگه :

    یه بار آسو بهم گفت رفته دختری که عشقش دوسش داره رو ببینه . من باور نمیشه این تصادفی بوده باشه . شاید دختره برای دفاع از مصطفی دروغ گفته شایدم ین یارو ( مصطفی ) داره هممونو بازی میده .. اردوان : نه فکر نمیکنم انقد بیشرف باشه که زنی رو که دوس داره تقدیم کنه به مردای دیگه !



    این اولین تیکه به کریم بود که از دهن اردوان در اومد اما کریم سکوت میکنه و حرفی نمیزنه . همه حرف میزنن تا منیر به کریم میگه :

    توأم حواست به اون مقدس باشه . از همه خطرناک تر اونه .. کریم : اون زنه برای من مهم نیست تنها چیزی که الآن برام مهمه اینه که فاطما گل برگرده خونه بعدش دیگه هیچکدومتونو نمیخوام ببینم ، از همتون متنفرم !



    اردوان دوباره شروع میکنه به خزعبلات گفتن و میگه :

    تو چه مرگته ؟ مگه ما فاطمه رو دزدیدیم .. کریم : هوی مرتیکه ، دیگه اسم اونو به زبونت نیاریا .. منیر : هی هی آروم باشین .. اردوان : منو باش مثکه تو جریانو اشتباه گرفتی . تو چرا سر ما داد میزنی ؟ ما هیچ کاری با زن تو نکردیم در ضمن بعداً زن تو شد !



    این جمله وجود کریمو به آتیش میکشه اما با آرامش به اردوان میگه :

    به خدا میکُشمت .. اردوان : خب بکُش ، دِ یالا بُکش !



    همین حرف واسه منفجر کردن کریم کافیه و اون آدم آروم دیگه کنترلشو از دست میده و بدون مکث مُشتشو میکوبونه توی صورت اردوان و میگه :

    دیگه اسم اونو به زبونت نیار !



    سلیم و وورال بدو بدو میرن تا جلوی کریمو بگیرن اما دیگه کریم قابل کنترل نیست و اولین کسی که زیر مشتاش میگیره سلیمه و بعد از سلیم میره سر وقت وورال ! بعد از این دو دوباره میره سمت اردوان و آخر سر میگه :

    اسم اونو به زبون کثیفتون نیارین و اِلاّ همتونو میکُشم . راحتمون بذارین ، ما رو به لجنتون آغشته نکنید ..



    و با زدن این حرفا میذاره و میره . اردوان دوباره شروع میکنه به مزخرف گفتن تا اینکه وورال فریاد میزنه :

    اون زنِ کریمه ، چرا نمیفهمی اینو !!!!



    | خونه جدید |

    بعد از یه دعوای شدید کریم برمیگرده خونه . زیر آلاچیق لب رودخونه نشسته و یاد حرفاشون با فاطمه میوفته و دوباره مرحم صورتش اشکایی ِ که از چشماش میریزه !

    همینطور که توی حال خودشه و اشک میریزه بی خبره از دو تا چشمی که از پشت درختا داره حال بدشو نگاه میکنه ..

    فاطما گل برگشته و پشت درخت وایساده و میبینه که کریم از دوریِ اون چه حالو روزی داره اما جز نگاه کاری دیگه ای از دستش بر نمیاد . با سرازیر شدن اشک های کریم زانوهای فاطما گل هم شُل میشه و بغل درخت از حال میره ..




    سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان