روز- خارجی- در مسیر رفتن به برج میلاد
دور میدان ایستادیم منتظر تاکسی های سیدخندان... مادر عزیزم به شدت اصرار داره که دارم مسیر رو اشتباهی میرم و این راهش نیست. و من به همون شدت اصرار دارم که درست میرم. مادرم از آن نگاه های مادرمآبانه داره که اگر اشتباه رفتـــــــــــه باشـــــــــــــی!!!!
و من توی دلم خدا خدا می کنم که درست رفته باشم.
می رسیم سیدخندان... بخش ترسناک ماجرا اینجاست. پیدا کردن ماشینی که ما رو از مسیر همت ببره و روبروی میلاد و کنار پل پیاده کنه!
از اولین راننده که با تمام قدرت داد می زنه: رسالت...رســـــــــالت!!؟ رسالت!
می پرسم: آقا اینجا ماشینی هست که ما رو ببره سمت برج میلاد؟ یعنی از همت ببره مثلا تاکسی های جنت آباد
نگاه عمیقی به زیر پل سیدخندان می اندازه و میگه : اون طرفه .
نگاهم دنبال اون طرفی که راننده میگه می گرده که میگه : من می برمتون. یه نفر باقیمانده رو حساب کنید.
یادم رفت بگم ... من به همراه مادرم و خواهرم رفتم نمایشگاه !
توی ماشین از راننده می پرسم : شما ما رو روبروی برج کنار پل عابر پیاده می کنی دیگه؟
نگاهی توی آینه به من که پشت سرش نشستم می کنه : 2000تومن بیشتر بدید می برمتون تا جلوی در اصلی
توی دلم میگم : من شبیه بانک مرکزی ام؟؟
پریا(خواهرم) دوست داره کله این راننده رو بکنه... بس که هم خوب می رونه
من میگم نمی خواد ولی مادرم میگه بریم آقا... جلوی در اصلی پیاده میشیم.
و درنهایت ما جلوی در اصلی پیاده میشیم
از نگهبان می پرسم: نمایشگاه آرایشی و بهداشتی کجاست؟
با دست به محوطه روبرو اشاره می زنه: دو طبقه برید بالا ... بنر زدن.