خانه
2.55M

شعر و شیدایی

  • ۱۶:۳۵   ۱۳۹۴/۹/۷
    avatar
    کاپ آشپزی کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|48381 |46689 پست
    در گلستانه

    دشت‌هایی چه فراخ!
    کوه‌هایی چه بلند
    در گلستانه چه بوی علفی می‌آمد!

    من در این آبادی، پی چیزی می‌گشتم:
    پی خوابی شاید،
    پی نوری، ریگی، لبخندی.


    پشت تبریزی‌ها
    غفلت پاکی بود که صدایم می‌زد

    پای نی‌زاری ماندم، باد می‌آمد، گوش دادم:
    چه کسی با من، حرف می‌زد؟

    سوسماری لغزید.
    راه افتادم.
    یونجه‌زاری سر راه.

    بعد جالیز خیار، بوته‌های گل رنگ
    و فراموشی خاک.

    لب آبی
    گیوه‌ها را کندم، و نشستم، پاها در آب:
    من چه سبزم امروز
    و چه اندازه تنم هوشیار است!

    نکند اندوهی، سر رسد از پس کوه.
    چه کسی پشت درختان است؟

    هیچ، می‌چرخد گاوی در کرت
    ظهر تابستان است.
    سایه‌ها می‌دانند، که چه تابستانی است.

    سایه‌هایی بی لک،
    گوشه‌ی روشن و پاک،
    کودکان احساس! جای بازی این‌جاست.

    زندگی خالی نیست:
    مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست.

    آری
    تا شقایق هست، زندگی باید کرد.

    در دل من چیزی است، مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح
    و چنان بی‌تابم، که دلم می‌خواهد
    بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه.

    دورها آوایی است، که مرا می‌خواند..

    سهراب سپهری
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان