۱۷:۰۵ ۱۳۹۴/۹/۷
آن چشم آهو
دین راهگشا بود و تو گمگشتۀ دینی
تردید کن ای زاهد اگر اهل یقینی
آهو نگران است، بزن تیر خطا را
صیاد دل از کف شده! تا کی به کمینی؟
این قدر میاندیش به دریا شدن ای رود
هر جا بروی باز گرفتار زمینی
مهتاب به خورشید نظر کرد و درخشید
هر وقت شدی آینه، کافیست ببینی
ای عقل بپرهیز و مگو عشق چنان است
ای عشق کجایی که ببینند چنینی
هم هیزم سنگین سری دوزخیانی
هم باغ سبکسایۀ فردوس برینی
ای عشق! چه در شرح تو جز «عشق» بگوییم
در سادهترین شکلی و پیچیدهترینی
شاعر: فاضل نظری