خلاصه قسمت اول سریال کوزه ی گونه ی.در نانوایی سامی پدر کوزی و گونی در حال نگاه کردن به کارگرانش و ساعت است که زمان خروج کوزی از زندان را نشان می دهد ، گونی می آید در نانوایی تا کمک کند. بعد او مادرش می آید و به گونی می گوید: که موقع رفتنه و برای سامیم یک قهوه میارد و از او می خواهد تا بهمراه آنان برای استقبال کوزی به زندان بیاید. بعداً جمره در ادامه سریال ظاهر می شود درحالیکه در کافه ای مشغول گارسنی است و در همین حالت مرتب به ساعتش نگاه میکند که وقت خروج کوزی را نشان می دهد .
گونی حاضر می شود تا بهمراه مادرش به استقبال برادرش برود.کوزای برای خروج از زندان حاضر می شود و گونی و مادرش در کنار در زندان منتظر او هستند در حالیکه پدرش در ماشین منتظر آنهاست ، قبل از خارج شدن کوزی مأمور زندان سوالهایی از او میکند مثل اسم ، اسم پدر و اسم مادر و در پایان کوزی با دوست پلیسش خداحافظی میکند بیرون می آید و هوای آزادی را حس می کند و تا بیرون می آید جونای به سمتش میدود تا برادر را در آغوش بگیرد ، مادرش خدا را شکر می کند و پسر را در آغوش می گیرد و میگوید تمام شد ، کوزی در جواب: تمام شد.
همگی به خانه می روند. کوزی و گونی و مادرشان سر میز صبحانه می نشینند و باهم دیگر گپ میزنند. گونی راجع به جمره و شغل او می گوید و در باره شغل خود میگوید که صبحها از نانوایی سفارش ها را به محل های مورد نظر می رساند و بعد آن به دانشگاه می رود و بعد آنهم به باشگاه گلف می رود. کوزای می گوید اگر شغل خوبیست برای منهم جورش کن تا بیایم.
گونی می گوید چرا که نه فردا تو را بهشان معرفی می کنم، مادر نگران می شود و کوزای این را میفهمد و می گوید: چیه هاندان خانم می ترسی برم اونجا و باعث گندکاری کار پسرت بشم!
در ادامه گونی در باشگاه گلف مشغول کار است با آتیلا سینانر و پسرش در حالیکه گلف بازی می کنند صحبت می کند و در بحث آنها مداخله کرده و راهکارهای شغلی زیرکانه ای به آتیلا سنانر ارائه می دهد که مورد تحسین و توجه سنانر قرار می گیرد.
بعد از صبحانه کوزی چند ساعتی می خوابد و با صدای مادرش و هنگامی که کوزی را بیدار میکند بر می خیزد در حالیکه مضطرب است و موقع بیدار شدن دست مادرش را محکم گرفته است!
سپس کوزی به بیرون می رود. از در خانه که پایش را بیرون می گذارد نگاهی به نانوایی می اندازد و واردش می شود.
کوزی: سلام علیکم . همه کارگران جواب سلام او را می دهند. سپس چشم در چشم با پدرش روبرو می شود.
پدر: کی کارتو اینجا شروع می کنی؟ با تو ام هیییی نمیخواد دیگه بیشتر از این وقت تلف کنی!
کوزی: میخوام برم سربازی
سامی:اونا تورو سربازی راه نمیدن
کوزی: راه میدن
سامی: باشه برو اما یادت باشه وقتی رفتی زندان درستو ول کرده بودی یعنی یه گروهبان معمولیم نمیشی!
تو یه دیپلم ردی هستی!
کوزی: عیبی نداره بابا چون تو خدمت سربازی همه چیز برای همه مساویه!
سامی: باشه حالا می بینیم!
کوزی در حال خارج شدن است که پدرش می گوید کجا؟ کوزی: میرم هوا بخورم چیه ممنوعه!
سامی: خیلی خوب صبر کن . مقداری پول به او می دهد بعد به او گوشزد می کند که دردسر درست نکند!