سلام به همه دوستانی که میان وبه این تاپیک سر میزنند. قصد من از این تاپیک اینه که بیام اینجا وبرای کسانیکه دوست دارند و انتظار میکشن تا مادر بشن واین حس قشنگ رو احساس کنند،دعوت کنم تا در اینجا تمام دلتنگی هامون رو برای همدیگه بگیم تا قدری از دلتنگیهامون کم بشه. حالا من از دلتنگیهام میگم،تا قدری دلم سبک بشه من حدود 4سال پیش این حس فوق العاده زیبا رو تجربه کردم اما،روزگار نذاشت تا من هم برای بچه ام مادری کنم ولی 5 ماه این حس مادرانه را تجربه کردم ،اواسط شهریور سال 92بود یه شب بعد از خوردن شام حالم به طور عجیبی ودر عرض 10ثانیه بد شد و حالت سکته به من دست داد طوریکه یه طرف بدنم لمس شد ولال وکر همسرم من رو سریعا به بیمارستان رسوند و بعد از چند ساعت من رو بستری کردند در بخش زنان (حاملگی پر خطر ) سه روز تو بخش بودم و علت پایین اومدن پلاکت خون زیر20000تا بود بعد این 3روز و گرفتن ازمایشات مکرر پزشکان فهمیدن که نه بیماری من با تو بخش موندن و تزریق خون درست نمیشه ،من رو سریعا به بخش ای سی یو انتقال دادن ....... و اینم بگم که بچه ام اوضاعش کاملا خوب بود واین من بودم که در خطر بودم .ادامه سرنوشتم رو بعدا مینویسم براتون ببخشید اگه زیاد نوشتم داستان من خودش یه رمان.