۱۵:۰۰ ۱۳۹۳/۲/۱۰
من دختری 25 ساله هستم که حدود 8 ماه پیش با آقایی آشنا و حالا عاشقش شدم، تا حالا انقدر یه مرد دوست نداشتم.
بعد 8 ماه دوستی به بن بست خوردم چون یه هفته پیش که اون درگیر کارای احداث شرکت جدیدش بود و وقت نداشت سرشو بخارونه و کلی به من بی اعتنایی میکرد، من واقعا احساس تنهایی کردم، جمعه قرار بود هم رو ببینم که وقت نکرد و وقتی شب بهم زنگ زد جواب تلفنشو ندادم. چند روزیه با هم تماس نداریم من خیلی ناراحتم، از یه طرف دلم نمیخواد رابطهام تموم شه از یه طرفی چقدر من غرورمو خورد کنم واسش؟ چند وقته پیش ناراحتش کردم دعوامون شد رفتم کادو گرفتم و رفتم سراغش از دلش درآوردم، اما این دفعه تقصیر من نیست. از بیاعتناییش ناراحتم. یه کارایی میکنه میدونم که دوستم داره، مثلا یه بار فهمید شاید بخوام از ایران برم تا تونست اشک ریخت. منو به همه خونوادش معرفی کرد. همیشه باهم شاد بودیم و میگفتیم و میخندیدیم. نمیدونم ازم زده شده یا نه. نمیدونم هرکی گیر من بدبخت میاد یه جوری سرد میشه. به خدا من هیچی هم کم ندارم. اما میخوان دلیل کارهای این آقا رو بدونم والبته نمی دونم بهم زنگ میزنه؟ بگید چی کار کنم اونم منو به همون اندازهای که من اونو دوست دارم بخواد...