خانه
9.64K

علاقمندان به سریال گیم او ترونز بیان اینجا لطفا

  • ۱۲:۱۴   ۱۳۹۸/۲/۱۴
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10427 |5772 پست

    خوب حالا نقد اپیزودهای اول و دوم از سیزن 8 رو باز از همین نویسنده براتون می گذارم که البته خودم خیلی جاها باهاش موافق نیستم:

    نقد قسمت اول:

    انتظارها پس از ۵۹۵ روز به پایان رسید و پخشِ فصل آخر یکی از محبوب‌ترین سریال‌های تاریخ آغاز شد. افراد زیادی در سراسر دنیا از جمله کشورمان، برای شروع فصل هشتم سریال Game of Thrones لحظه‌شماری می‌کردند اما آیا این سریال موفق شده پاسخی شایسته برای صبر تماشاگران باشد؟ باید گفت بله! اپیزود اول به عنوان افتتاحیه تا حد زیادی قابل قبول است و دقیقاً همان کاری را انجام می‎‌دهد که انتظار داشتیم. در ادامه با نقد و بررسی سریال همراه ما باشید.

    یکی از ایرادات بزرگ سریال Game of Thrones در فصل‌های اخیر این است که با افزایش بودجه و بزرگ‌تر شدن نبردها از آن حس و حال اصلی‌اش فاصله گرفت و هر روز به اثری عامه‌پسندتر و قابل پیش‌بینی بدل گشت. به همین دلیل، فصل ۷ را می‌توان یکی از ضعیف‌ترین فصل‌های سریال دانست. فصلی که فقدان دیالوگ‌های قدرتمند در آن حس می‌شد و بی‌منطقی بر داستان‌گویی حاکم بود. از طرفی شاهد افزایش جاه‌طلبی سازندگان برای خلق سریالی بودیم که می‌خواست ضعف‌های فیلمنامه‌ای خود را با جلوه‌های فوق‌العاده و صحنه‌های جذاب بپوشاند، فارغ از اینکه اولویتِ یک تماشاگر حقیقی که سال‌ها سریال را همراهی کرده، تماشای جنگ‌های عظیم و بی‌مغز نیست. شخصیت‌ها همان عنصری هستند که به «بازی تاج و تخت» شکوه می‌بخشند و نه چیزی بیشتر. در فصل‌های اول نمی‌توان اثری از نبردهای پرخرج و طولانی یافت اما اهمیت خطوط داستانی به راحتی حس می‌شود. اگر نبرد حرام‌زادگان برای تماشاگر اهمیت دارد و به یکی از محبوب‌ترین قسمت‌های کل سریال تبدیل می‌شود، به دلیلی هجوم ارتش‌ شمال و بولتون‌ها نیست، بلکه در پشت‌پرده نبرد عمیق‌تری میان شخصیت‌ها جریان داشت که بُعد احساسی بی‌نظیری به سریال می‌بخشید. اما فصل ۸ چه روندی را در پیش خواهد گرفت؟ با پخش یک قسمت نمی‌توان از چنین موضوعی مطمئن شد اما به نظر می‌رسد در این فصل، هم نبردهای فیزیکیِ بزرگی خواهیم داشت و هم نبردهایی که نبوغ و زیرکیِ شخصیت‌ها در آن نقش اصلی را ایفا می‌کند.

    به لطف جرج آر. آر مارتین، سریال در ۵ فصل اول از دیالوگ‌ها و اتفاقاتی بسیار غیرقابل پیش‌بینی و شوکه‌کننده برخوردار شده بود. از فصل ۶ به بعد هم صحنه‌های هیجان‌انگیز و اتفاقاتِ حیر‌ت‌آور کم نداشتیم اما به نظر می‌رسید که فیلمنامه دیگر آن حسِ کتاب را نادیده گرفته و سازندگان قصد دارد کار خودشان را انجام دهند. یعنی تبدیلِ سریال به چیزی شبیه به بلاک‌باسترهای تابستانی! همین موضوع سبب شد با کمی ترس به سراغ فصل هشتم بروم و همین الان که در حال نگارش نقد هستم، احساسات متفاوتی نسبت به اپیزود دارم که غالباً مثبت است. قسمت اول فصل هشتم با عنوان «وینترفل»، تا جای ممکن ریسک نمی‌کند و همان چیزی را تحویل مخاطب می‌دهد که انتظار دارد. از رسیدن جان و دنریس به وینترفل گرفته تا آغاز تقابل‌های جدید در شمال (سانسا و دنریس) و همچنین اطلاع یافتن جان و سم تارلی از خبرهایی دردناک.

    قسمت اول فصل هشتم Game of Thrones اشارات واضحی به اپیزود اول سریال و ورود شاه رابرت به وینترفل دارد. موسیقی دقیقاً همانی است که در اولین قسمتِ سریال استفاده شده بود. نماهای فیلمبرداری شده از یک کودک شمالی که ورود ارتش دنریس را از مکانی مرتفع مشاهده می‌کند، کاملاً یادآور روزهایی است که برن استارک برای بالا رفتن از در و دیوار قلعه‌ی وینترفل، سر از پا نمی‌شناخت. ملکه دنریس با اژدهایان عظیمش وارد شمال می‌شود اما تنها چیزی که می‌بیند، برخورد خشک و عصبیِ شمالی‌هاست. نگاه زهرآلود لیانا مورمونت در هنگام ورود دنریس کافی است تا به عمقِ فاجعه از دیدگاه شمالی‌هایی که همه امیدشان به داشتنِ پادشاهی جدید بود، پی ببرید.

    بی‌شک سانسا هم از این قضیه رضایتی ندارد و اینکه جان بدون خواستنِ نظر او، دنریس را به عنوان ملکه معرفی کرده، تصمیمی ناصحیح می‌داند. سانسا در دو فصل اخیر، یک شخصیت کاملاً متفاوت را به نمایش گذاشت، به طوریکه خیلی‌ها او را سرسیِ جدید می‌دانند. او از دغل‌بازترین آدم وستروس یعنی لیتل‌فینگر و همین‌طور خودخواه‌ترین ملکه‌ی تاریخ یعنی سرسی، درس‌هایی فراموش‌نشدنی آموخته است. سانسا یک دختر رویابافِ شمالی بیشتر نبود که روزگاری آرزوی ازدواج با یک شاهزاده‎ی مو طلایی (جافری) و بزرگ‌ کردن چند بچه را در سر داشت اما سرنوشت او را زنی استوار و قدرتمند تبدیل کرده است. به قول لیتل‌فینگر «تمام جنگ‌ها رو همیشه و هرکجا در ذهنت انجام بده، اینطوری هیچ چیز غافلگیرت نمی‌کنه.» این دقیقاً کاری است که سانسا در حال انجامش است. او احتمالاً تاکنون سناریوهای مختلفِ جنگ با وایت‌واکرها، سرسی و حتی دنریس را در ذهنش مرور کرده و آماده است. برخورد دنریس و سانسا چیز عجیبی نیست و می‌شد آن را به راحتی پیش‌بینی کرد. حالا که سانسا، حمایت آریا را هم دارد و به مدافعِ خاندان استارک تبدیل شده، دنریس باید حسابی مواظب باشد!

    اما مشکلی که همیشه شخصیت دنریس داشته، نوعی طلبکاری و انتظار بی‌جاست که او را حداقل برای من تبدیل به فردی منفور می‌کند. او انتظار دارد تمام لردهای شمالی از جمله خاندان استارک جلویش زانو زده و به همین راحتی او را ملکه بدانند. او می‌خواهد بدونِ به دست آوردن اعتماد مردم، خود را ملکه بنامد و در صورت لزوم، از اژدهایانش برای ایجاد رعب و وحشت بهره بگیرد. (مثل کاری که در نبرد فصل قبل با لنیسترها انجام داد) دنریس در فصل قبل آنقدر عصبانی بود که قصد داشت با اژدهایانش، کینگزلندینگ را در شعله‌های آتش نابود کند و اگر تیریون و جان نبودند، بعید نبود که این کار را انجام دهد! بنابراین نوعی از جنون و خودخواهی همواره در شخصیتِ دنریس وجود داشته و از این حیث، دست کمی از پدرش یعنی اریس دوم ملقب به پادشاه دیوانه ندارد. این حقیقت، باعث کاهش محبوبیتش در نزد اهالی وستروس و کاهش احتمالِ اعتماد کردن به او شده است.

    فراموش نکنید که پدر و برادر ند استارک به دست پادشاه دیوانه کشته شده بودند و شمال این موضوع را به یاد می‌آرود، بنابراین اعتمادِ دوباره به یک تارگرین، اگرچه غیرممکن نیست اما بسیار دشوار به نظر می‌رسد، مگر اینکه او به همه ثابت کند مانند پدرش نیست. در واقع اعتماد مردم این سرزمین که انواع و اقسام خیانت‌ و خونریزی را دیده‌اند، به همین راحتی جلب نمی‌شود. دنریس ابتدا باید بتواند برای همین مردم، فداکاری و ایثار کند تا بتواند ملکه‌‌ای لایق باشد. در ادامه یکی از تصمیمات بدِ دنریس در این فصل مشخص می‌شود. یعنی زمانی که او پدر و برادر سم تارلی را در آتشِ اژدها پودر کرد. در یکی از صحنه‌های مهم اپیزود اول می‌بینیم که ملکه‌ی اژدها و سم تارلی، درباره این موضوع صحبت می‌کنند و یک بار دیگر دنریس همان شخصیت بی‌احساس و طلبکارش را به نمایش می‌گذارد. خاندان تارگرین همواره خارجی‌هایی بوده‌اند که با شعار «در آتش بسوزید یا از ما پیروی کنید» بر مردم حکم‌فرمایی کرده‌اند. ایگون فاتح هم به زور شمشیر و آتش، خاندان‌‌های اصلی وستروس (به جز دورن) را تسلیم کرد اما روش‌های سنتی برای دنی چندان کارساز نیست.

    در نقطه‌ی مقابل، جان اسنو را داریم که همواره تاج و تخت برایش اهمیتی نداشته است. او به اینکه چه کسی حکومت کند اهمیتی نداده و نمی‌دهد و به هدفی والاتر اشاره می‌کند. او خوبِ همه را می‌خواهد و تاکنون اطرافیانش را متقاعد کرده که مرد دستکاری است اما اکنون بخاطر دانستنِ هویت واقعی‌اش، بر سر بزرگ‌ترین دوراهیِ ممکن قرار گرفته است. راه بازگشتی هم وجود ندارد، یا باید به دنریس خیانت کند و خودش را شاهزاده‌ی برحق بداند که از نظر تئوری صحیح به نظر می‌رسد یا اینکه این موضوع را همچنان نادیده بگیرد. او هم خون اژدها را در رگ‌هایش دارد و هم یک استارکِ واقعی است. می‌تواند ادعای پادشاهی شمال را داشته باشد و جنگ‌ خاندان‌های وستروس را پایان دهد. البته شاید او به قطع رابطه با دنریس راضی شود و تمرکز را روی جنگِ پیش‌رو بگذارد. از طرفی نباید سانسا را دست کم گرفت، چراکه مجموعه‌ی تصمیماتِ غلط جان، ممکن است نتیجه‌ای جز آسیب‌پذیر شدن دوباره‌ی استارک‌ها در مقابل دشمنان نداشته باشد. در قسمت اول به خوبی زمینه‌ی رقابت سانسا و دنریس شکل گرفته و شاید تا پس از جنگ بزرگ هم ادامه یابد. البته مشکل سانسا با دنریس کاملاً قابل درک است و اگر با دید منصفانه به آن بنگریم، او سعی دارد از باقی‌مانده‌ی شمال و خاندان استارک حفاظت کند، کاری که از جان برنمی‌آید چراکه او بسیار بی‌احتیاط است. جان در نبرد حرام‌زادگان تا مرز مرگ پیش رفت و نشان داد که یک شخصیتِ احساسی است که برخی مواقع، توانایی کافی برای رهبری و اتخاذ تصمیمات ضروری را ندارد.

    اما جنگِ فصل هشتم، جنگ مرگ و زندگی است، نه تاج می‌شناسد و نه تخت، خوب و بد را یکجا از بین می‌برد. احتمالاً در پایان اپیزود سوم، تکلیف جنگِ شمال و وایت‎واکرها مشخص خواهد شد و افرادی که از آن جان سالم به در می‌برند، نقش مهمی در آینده‌ی وستروس خواهند داشت. آیا دنی می‌تواند در همین جنگ، علاوه بر ملحق کردن شمال به نیروهای خودش، پیش‌گویی آزور آهای را محقق کند؟ یا اینکه جان (ایگون تارگرین) همان شاهزاده موعود خواهد بود؟ حتی این احتمال وجود دارد که هیچ کدام از این شخصیت‌ها، آن شاهزاده‌ی اصلی نباشند. باید دید که آیا نویسندگان و سازندگان، دل و جرعت مطرح کردن شخصیت‌هایی جز جان و دنریس را به عنوان آزور آهای دارند، یا باز هم می‌خواهند نسخه‌ قابل پیش‌بینی و عامه‌پسندانه‌ی ماجرا (جان یا دنی) را تحویلمان دهند؟

    نخستین قسمت فصل هشتم بازی تاج و تخت حاویِ دیدارهایی بود که بسیار انتظارشان را می‌کشیدیم. آریا سرانجام با جان ملاقات کرد و یکی از بهترین صحنه‌های این قسمت رقم خورد. هر دوی این شخصیت‌ها بسیار تغییر کرده‌اند. آریا در فصل اول، دختر بازیگوشی بود که دوست داشت تبدیل به جنگجو شود و جان، فرزند حرام‌زاده‌ای که می‌خواست به نگهبانان شب بپیوندد. حالا آریا یک قاتل بدون چهره است و جان، مردی که از مرگ بازگشته و قرار است به مصاف ارتش مردگان برود. از نکات جالب دیگر، تصویر اسلحه‌ای بود که آریا به گندری نشان داد. او خنجر والریایی‌اش را دارد اما این خنجر فقط برای مبارزات نزدیک مناسب است. احتمالاً گندری سلاحی شبیه به نیزه خواهد ساخت که بخشی از آن قابلیت جداشدن دارد و برای کشتنِ وایت‌واکرها به دراگون‌گلس مجهز شده است. از دیدارها حرف زدیم، بهتر است اشاره‎ای به دیگر دیدارِ مهم داشته باشیم. بله، برن استارک و دوست قدیمی‌ای که برن از شب قبل منتظر رسیدنش بوده که کسی نیست جز جیمی لنیستر.

    شاید ماجرای پرتاب شدن برن توسط جیمی در فصل اول و معلول شدن او، در حال حاضر چندان اهمیتی نداشته باشد اما به هرحال، در پیش‌نمایش قسمت دوم مشخص شد که جیمی برای پاسخگویی، در دادگاهی با حضور دنریس و جان قرار می‌گیرد. دنریس احتمالاً در قسمت دوم هم دست از این غرور و طلبکاری برنمی‌دارد و به جیمی می‌گوید: «وقتی بچه بودم، برادرم موقع خواب داستانی درباره‌ی مردی که پدرم را کشت، برای من تعریف می‌کرد، داستان تمام کارهایی که می‌توان با او انجام داد.» اینجا هم می‌بینیم که دنریس همچنان از نفرت و انتقام صحبت می‌کند! ببخشید که پدر دلسوز شما می‌خواست کینگزلندینگ را با تمام مردمش از بیخ و بن بسوزاند! جیمی همواره برای به قتل رساندن اریس مورد سرزنش و اتهام قرار گرفته است. گرچه کار او از نظر اخلاقی درست بوده و به نجات بیگناهان منجر شده، نمی‌توان انکار کرد که او شرافت یک شوالیه و قسمِ خود را زیرپا گذاشته است.

    ارتش کمپانی طلایی هم به کینگزلندینگ رسید اما متاسفانه سرسی رویای داشتنِ «فیل جنگی» را به گور می‌برد (فیل در مقابل اژدها، البته نوعی طعنه‌ از سوی نویسندگان است چراکه مدتی است دایرولف جان یعنی گوست را هم ندیده‌ایم، چه به برسد به فیل جنگی که به بودجه و زمان بیشتری نیاز دارد!). سرسی عین خیالش نیست که ارتش نایت‌کینگ از دیوار عبور کرده و فقط به تخت آهنینِ جنوب تکیه زده است. باید دید که او چه نقشه‌ای در سر دارد، قطعاً سرسی زیرک‌تر از آن است که خطر نایت کینگ را به کلی نادیده بگیرد. آیا وایلدفایرهای باقی‌مانده در شهر، در مبارزه با وایت‌واکرها به کار خواهند آمد؟ حتی طبق یک تئوری ممکن است او و تیریون پشت درهای بسته، به توافقی برای آینده‌ی وستروس رسیده باشند که از جزئیات آن مطلع نیستیم. یک مورد مهم دیگر در سرزمین پادشاهی، ماموریت جدید بران برای به قتل رساندن برادرانِ سرسی با همان کمانی است که تیریون، پدرش تایوین لنیستر را با آن به کشته بود. لنیسترها یک بار دیگر نشان دادند که رسماً داغون‌ترین خاندان وستروس هستند! البته چندان مطمئن نیستیم که بران به این دستور عمل خواهد کرد یا نه. هر دو برادر به خوبی بران را می‌شناسند و مدتی را با او گذرانده‌اند، پس باید دید که او کدام مسیر را انتخاب خواهد کرد. خدمت کردن به سرسی یا کمک به دوستان قدیمی.

    در نخستین قسمت فصل نهایی، هیچ یک از شخصیت‌های مهم نمردند اما نایت کینگ پیامی رعب‌آور را توسط لرد آمبرِ نوجوان بر دیوارهای قلعه‌ «لست هارث» حک کرد. در مجموع شروعی بسیار قابل پیش‌بینی اما خوب را شاهد بودیم ولی طولی نمی‌کشد نبردهای عظیم وستروس از راه برسند و رازهای بیشتری برملا شوند. بنابراین خود را برای قسمت‌هایی هیجان‌انگیز، رازآلود و خونین آماده کنید، چراکه در حال دنبال کردن فصل آخر Game of Thrones (بازی تاج و تخت) هستید.

    علاقمندان به سریال گیم او ترونز بیان اینجا لطفا

    ویرایش شده توسط ناظر زیباکده1 در تاریخ ۱۵/۲/۱۳۹۸   ۱۰:۴۱
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان