خانه
26.6K

مانیا... هدیه جاودانه خدا...زندگیه مامان مونا

  • ۱۱:۵۳   ۱۳۹۴/۵/۲۷
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|20254 |8895 پست

    464646464646

    سلام به تک تک شما دوستای خوبم...

    دوستای خوبی که تو بدترین و تلخترین لحظه های زندگیم و بهترین و قشنگترین لحظه هام کنارم بودین و من واقعا نمیدونم چطوری میشه مجازی قدردان همراهیه شما بود 

    قول داده بودم مثل الهه عزیزم ی تاپیک برای دختر گلم بزنم...تا از شیرینیاش برای خاله های خوبش تعریف کنم...7171717171

    خیلی زود خیلی خیلی زود (قول میدم 44) با کلی عکسو خاطره خوب کنارتونم...

    و خیلی خیلی خوشحال میشم مثل همیشه شماها هم کنار من باشین...

    میدونید که خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی دوستون دارم3546

  • leftPublish
  • ۱۲:۱۴   ۱۳۹۴/۸/۵
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15940 پست

    روزی پادشاه لابیستان با غمی برزگ ار خواب بیدار شد. نیمه شب قبل خبر از دست دادن یکی از بهترین فرماندهانش رو در نبردی که دشمن متخاصم علیه لابیستان شروع کرده بود از دست داده بود. البته در آن نبرد فرمانده توانسته بود دشمن را از مرزهای لابیستان دور کند. او یکی از دوستان قدیمی پادشاه حتی قبل از رسیدن به پادشاهی بود.

    مانیا... هدیه جاودانه خدا...زندگیه مامان مونا

    پادشاه که آرامش این صبح لابیستان  را مدیون کسی میدانست که دیگر نمیتوانست ببیندش، تصمیم گرفت در باغ قصر به تنهایی قدم بزند به یاد زمانهای طولانی که با این فرمانده ارشد قدم زنان تصمیمات بزرگی برای امنیت لابیستان گرفته بودند.

    مانیا... هدیه جاودانه خدا...زندگیه مامان مونا

    او بیش از حد از باغ اصلی دور شد و به مناطق بالای باغ رفت که به صورت جنگل مانند طراحی شده بود، برای همین به طور نامحسوس بعضی از نگه بانان قصر او را دنبال میکردند.

    مانیا... هدیه جاودانه خدا...زندگیه مامان مونا

    میانه های جنگل در حالی که در افکار خود قوطه ور بود، به روی زمین نشست درست در کنار گیاهی که رنگ و بوی بسیار خاصی داشت.

    نظرش را جلب کرد و بو کشید و قسمتی از آن را چید و با خود به قلعه آورد.

    مانیا... هدیه جاودانه خدا...زندگیه مامان مونا

    به آشپز دربار گفت که با آن کیکی که دارچین زیرپوستی به آن اضافه شده باشد درست کند و همینطور کمی از آن را در چای عصرانه اش بریزد.

    مانیا... هدیه جاودانه خدا...زندگیه مامان مونا

    مانیا... هدیه جاودانه خدا...زندگیه مامان مونا

    هنگامی که از آن چای نوشید، انگار آرامش زیادی پیدا کرد، گویی طناب داری که دور گلوی خود احساس میکرد برچیده شده باشد. این بود که نام این گیاه را دارچین نهاد.

          مانیا... هدیه جاودانه خدا...زندگیه مامان مونا

    ویرایش شده توسط بهزاد لابی در تاریخ ۵/۸/۱۳۹۴   ۱۲:۱۵
  • ۱۳:۲۳   ۱۳۹۴/۸/۵
    avatar
    نرگس z
    یک ستاره ⋆|2816 |1653 پست

    فی لبداهه گفتی اینو ؟

    ویرایش شده توسط نرگس z در تاریخ ۵/۸/۱۳۹۴   ۱۳:۲۳
  • ۱۴:۳۵   ۱۳۹۴/۸/۵
    avatar
    مامان مانیا
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|20254 |8895 پست

    زیباکده
    بهزاد لابی : 

    روزی پادشاه لابیستان با غمی برزگ ار خواب بیدار شد. نیمه شب قبل خبر از دست دادن یکی از بهترین فرماندهانش رو در نبردی که دشمن متخاصم علیه لابیستان شروع کرده بود از دست داده بود. البته در آن نبرد فرمانده توانسته بود دشمن را از مرزهای لابیستان دور کند. او یکی از دوستان قدیمی پادشاه حتی قبل از رسیدن به پادشاهی بود.

    مانیا... هدیه جاودانه خدا...زندگیه مامان مونا

    پادشاه که آرامش این صبح لابیستان  را مدیون کسی میدانست که دیگر نمیتوانست ببیندش، تصمیم گرفت در باغ قصر به تنهایی قدم بزند به یاد زمانهای طولانی که با این فرمانده ارشد قدم زنان تصمیمات بزرگی برای امنیت لابیستان گرفته بودند.

    مانیا... هدیه جاودانه خدا...زندگیه مامان مونا

    او بیش از حد از باغ اصلی دور شد و به مناطق بالای باغ رفت که به صورت جنگل مانند طراحی شده بود، برای همین به طور نامحسوس بعضی از نگه بانان قصر او را دنبال میکردند.

    مانیا... هدیه جاودانه خدا...زندگیه مامان مونا

    میانه های جنگل در حالی که در افکار خود قوطه ور بود، به روی زمین نشست درست در کنار گیاهی که رنگ و بوی بسیار خاصی داشت.

    نظرش را جلب کرد و بو کشید و قسمتی از آن را چید و با خود به قلعه آورد.

    مانیا... هدیه جاودانه خدا...زندگیه مامان مونا

    به آشپز دربار گفت که با آن کیکی که دارچین زیرپوستی به آن اضافه شده باشد درست کند و همینطور کمی از آن را در چای عصرانه اش بریزد.

    مانیا... هدیه جاودانه خدا...زندگیه مامان مونا

    مانیا... هدیه جاودانه خدا...زندگیه مامان مونا

    هنگامی که از آن چای نوشید، انگار آرامش زیادی پیدا کرد، گویی طناب داری که دور گلوی خود احساس میکرد برچیده شده باشد. این بود که نام این گیاه را دارچین نهاد.

          مانیا... هدیه جاودانه خدا...زندگیه مامان مونا

    زیباکده

    134

  • ۱۵:۰۲   ۱۳۹۴/۸/۵
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15940 پست
    زیباکده
    نرگس z : 

    فی لبداهه گفتی اینو ؟

    زیباکده

    آره کلیاتش رو آوردم توی ذهنم عکسا رو پیدا کردم و جزییات رو نوشتم 4 26

    منتظر داستانهای مانیا هستیمااااا 32 17

    ویرایش شده توسط بهزاد لابی در تاریخ ۵/۸/۱۳۹۴   ۱۵:۰۴
  • ۱۵:۴۸   ۱۳۹۴/۸/۵
    avatar
    رهام 💙دنیز💕
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|19931 |39377 پست
  • leftPublish
  • ۱۲:۴۴   ۱۳۹۴/۸/۶
    avatar
    مامان مانیا
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|20254 |8895 پست
    سلاااااام به خاله های مهربون...و سلام به پادشاه لابیستان....
    عرضم به خدمتتون که مانیا بانوی من...پرنسس بابا حامد...دیشب بلخره کلمه مامان رو هم ادا کردن....
    و من از دیشبه در فضا بسر میبرم......
    ینی انقددددددددددددددددددددددد بوسشششششششششش کردم که اشکش درومد آخر
    لذت بخش ترین کلمهای که تو عمرم شنیده بودم همین بود....
    رفته بودم آشپزخونه براش آب بیارم دیدم سرشو از پشت دیوار آورده تو میگه...ماما..ماما....................
  • ۱۲:۴۷   ۱۳۹۴/۸/۶
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15940 پست
    آخی چه باحااااال
    هووورررااااااا
  • ۱۳:۰۹   ۱۳۹۴/۸/۶
    avatar
    نرگس z
    یک ستاره ⋆|2816 |1653 پست
    خوبه ایشالاشادیاش برات بیشتروبیشتر بشه
  • ۱۳:۵۷   ۱۳۹۴/۸/۶
    avatar
    نازنین جون
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|28195 |24368 پست
    ای جانم
    الهی همیشه شاد و سلامت کنار هم باشین
  • ۱۸:۵۷   ۱۳۹۴/۸/۶
    avatar
    ASEMAN
    سه ستاره ⋆⋆⋆|5562 |3448 پست
    عزیزم........تجربه این حس قشنگ و ناب مبارکت باشه مونا جان💖
  • leftPublish
  • ۲۰:۰۵   ۱۳۹۴/۸/۷
    avatar
    Eli
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3776 |4308 پست
    چه حس قشنگی مونایی...مبارکه عزیزم
  • ۰۰:۰۴   ۱۳۹۴/۸/۸
    avatar
    رهام 💙دنیز💕
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|19931 |39377 پست
    مبارک باشه مونا جون. اره واقعا واقعا خیلی حس قشنگیه . منم وقتی رهام برای اولین بار گفت ماما اول فکر کردم ب گوشم خورده ولی وقتی دوباره گفت عین خودت انقدر بوسششششش کردم. .
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان