۱۴:۵۲ ۱۳۹۲/۷/۶
گوشی زده بودم و داشتم تو پارک تند تند راه میرفتم و اینم گوش میدادم و خلاصه همچین سر صبحی احساس خوش صدایی بهم دست داده بود و باهاش لب خونی میکردم
تا به اینجاش رسید که:
قسم خورده بودم اگه از تو جدا شم
دیگه حتی یه لحظه تو فکرت نباشم
ولی دیدم نمیشه ... نمیشه ... نمیشه
که فکرت نباشم نه دیروز و نه فردا و همیشه
دیدم از روبرم دو تا زنه رد شدن دارن چپ چپ نگاهم میکنن فهمیدم بلند خوندم ...خودم و جمع و جور کردم وسریع جیم شدم....