خانه
13K

***مصاحبـه هـــــــــــــــای داغ***

  • ۰۰:۰۷   ۱۳۹۳/۲/۱۷
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|18882
    سلام دوستان گل و عزیز

    از امشب تمام سایت ها رو بالا پایین میکنم و مصاحبه های خوب و دست اول و با کیفیت رو برای شما دوستان قرار میدم

    ممنون میشم شما هم همکاری کنید و مصاحبه های باکیفیت از چهره های معروف و جنجالی از بازیگران خوانندگان ورزشکاران سیاسیون هنرمندان و.........رو اینجا قرار دهید

    *ممنون*


  • leftPublish
  • ۱۶:۲۸   ۱۳۹۳/۳/۱۲
    avatar
    صورتــــــــــــــــی
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|18882
    اره شیرین الان یه سرچ زدم پته ش ریخت رو اب این گوگل ناقلاااااااااااا




    ***مصاحبـه هـــــــــــــــای داغ***
    ***مصاحبـه هـــــــــــــــای داغ***
    ***مصاحبـه هـــــــــــــــای داغ***
  • ۱۳:۲۸   ۱۳۹۳/۳/۱۳
    avatar
    صورتــــــــــــــــی
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|18882
  • ۲۰:۲۴   ۱۳۹۳/۳/۱۳
    avatar
    MHANjOon
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|17092 |8177 پست
    عالی بود
  • ۲۲:۵۴   ۱۳۹۳/۵/۳۱
    avatar
    صورتــــــــــــــــی
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|18882




    سولماز و احسان دو اسطوره‌ای که عشق‌شان در قاب برنامه ماه عسل جاویدان شد. عشقی که در گذر سال‌های سخت آزموده شده و به اثبات رسیده. مهمان این زوج دوست‌داشتنی شدیم. ما به منزلشان رفتیم و گفتگویی متفاوت اتفاق افتاد.


    ***


     -آشنایی با کفش‌فروشی


     سولماز از سرآغاز این عاشقانه می‌گوید: «نوزده ساله بودم و در رشته معماری در دانشگاه آزاد مشغول به تحصیل و البته چون دیگر دختران جوان، عاشق خرید لباس. روزی متوجه شدم که چند نفر از هم کلاسی‌هایم کفش‌های کتانی زیبایی را به پا کردند. نشانی محلی را که از آن خرید کرده بودند جویا شدم و به آن مغازه در پاساژ سپید واقع در تهرانپارس رفتم تا کفش بخرم. از قضا فروشنده مغازه احسان بود.


     پسری که می‌شد از نگاهش نجابت را خواند. تنها یک ماه پس از این دیدار، احسان با حضور مادرش به من پیشنهاد ازدواج داد و تنها دور روز بعد هم، او و خانواده‌اش برای خواستگاری به خانه ما آمدند. البته این ازدواج از طرف دو خانواده که سنتی و مذهبی بودند به راحتی پذیرفته نشد به خصوص برادر من خیلی در این زمینه سخت‌گیر بود و به شدت با این ازدواج مخالفت می‌کرد. حدود یک ماه تحقیقات دقیق و مفصلی در رابطه با احسان انجام داد و بعد از یک ماه گفت این پسر کوچک‌ترین مشکلی ندارد. به این ترتیب خانواده من با تردید به این ازدواج رضایت دادند.


     تردیدی که در حدود سه ماه نامزدی ما باعث شد که رفت و آمد‌های ما به شدت محدود شود. پدرم که من آخرین فرزند او بودم و من را خیلی دوست داشت، یک روز با احسان به کارگاهش رفت تا بیشتر با او آشنا شود و در این دیدار من را به احسان سپرد و از او قول گرفت که از این امانت به خوبی مراقبت کند تا پس از این خیالش آسوده باشد. پیمانی که همسرم تا امروز به آن پایبند است.»


    سرانجام احسان که عاشقانه امام رضا(ع) را دوست دارد و برای به دست آوردن دختر مورد علاقه‌اش به او توسل جسته، با موافقت خانواده همسرش، تاریخ هشت هشت سال هشتاد و هشت (که مصادف با میلاد امام هشتم است) را برای جاری شدن خطبه عقد مشخص می‌‌کند و در این روز با سولماز پیمان می‌بندد که تا پایان عمر در کنار او باشد. و باز هم این جمله معروف سولماز که مدام تکرار می‌کند «دوسم داره.»


     از او می‌پرسیم که آیا تو هم احسان را دوست داشتی؟ با صداقت همیشگی‌اش می‌گوید: «راستش رو بگم، اوایل دوستش نداشتم، فقط او و رفتارش را می‌پسندیدم. چون از همه جهت ایده‌آل بود؛ پسر دست و دل باز و با معرفتی بود که به من اعتماد داشت. از نگاهش می‌فهمیدم مرا دوست دارد. بنابراین او را انتخاب کردم. بعد از عقد هم دوستش نداشتم، چون دیگر عاشقش شده بودم.»


     از احسان می‌پرسم: «چه چیزی باعث شد که این اندازه سولماز را دوست داشته باشی؟» او با قاطعیت می‌گوید: «به نظرم دوست داشتن دلیل نمی‌خواهد. تنها باید دل‌ها به هم گره بخورد که در مورد من و سولماز این اتفاق افتاده و واقعا او را دوست داشتم. خیلی تلاش کردم تا خانواده‌اش را راضی کنم، به خصوص که اوایل خود سولماز هم مردد بود و بالاخره با او صحبت کردم و به او تعهد دادم که عشق من پایدار است و من تصمیمی نمی‌گیرم، مگر اینکه درباره آن فکر کرده باشم و پس از آن، به تصمیم خود پایبند خواهم ماند. پس از این گفت‌وگو سولماز به من اعتماد کرد.


     پدر او هم بعد از اینکه از من قول گرفت تا از امانتی که به من سپرده به خوبی مواظبت کنم، دیگر کمتر نگران بود و برای انجام مراسم به ما سخت نگرفتند. امروز که به گذشته نگاه می‌‌کنم، می‌بینم خداوند زندگی ما را مثل یک بازی شطرنج، مرحله به مرحله کنار هم چید و پیش برد.»


    در خانه پر عشق احسان و سولماز پر طرفدار ماه عسل


     -یک ماه قبل از تصادف اتمام حجت کرده بودم


    سولماز برای‌مان تعریف می‌‌کند که «حدود یک ماه پیش از تصادف، شبی برای احسان پیام فرستادم و از او پرسیدم چقدر مرا دوست داری و اگر اتفاقی برای من بیفتد باز هم حاضری کنار من باشی؟» احسان از من درباره منظور حرف‌هایم پرسید. من به او گفتم اگر مشکل بزرگی برای من پیش بیاید، مثلا چهره من بهم بریزد یا زمین‌گیر شوم، آیا باز هم حاضری مراقب من باشی و کنارم بمانی؟


     احسان که نگران شده بود، در پاسخ به من گفت: «به همان امام رضایی که تو را از او خواستم، تا ابد در کنارت خواهم ماند.» من آن روز حتی به ذهنم نمی‌رسید که چنین اتفاقی برایم بیفتد و فقط می‌خواستم از عشق همسرم نسبت به خودم مطمئن شوم، اما امروز می‌بینم که او واقعا وفادار است.» زندگی برای این دو دلداده به شیرینی سپری می‌شود.


     احسان درکسب و کار خود موفق است و سولماز که در رشته معماری تحصیل می‌کند، در عرصه ورزشی و در رشته شنا، موفقیت‌هایی به دست می‌آورد و از همه مهم‌تر در زندگی خانوادگی هم عاشقانه‌ای را تجربه می‌کند که همه اطرافیان اگر چه آن را می‌ستایند، اما در دوام آن تردید می‌کنند! جهیزیه خود را با ذوق و شوق تهیه می‌کند و برای برگزاری مراسم عروسی آماده می‌شود.


     اما تقدیر، قصه دیگری را برای او و همسر مهربانش رقم زده. سولماز که برای برگزاری چهلمین روز درگذشت مادربزرگش راهی تبریز است، در مسیر دچار سانحه می‌شود. در این حادثه او پدر، مادر و دخترعمویش را از دست می‌‌دهد و خودش هم راهی بیمارستان می‌شود. آن هم با هوشیاری سه درصد. شرایط سولماز آنقدر حاد است که پزشکان امید زیادی به بهبود او ندارند.


     اما احسان، همسرش را از خدا می‌خواهد. از آنجا که شرایط جسمی سولماز مناسب نیست و بیمارستان اجازه انتقال او به تهران را نمی‌‌دهد. پدر و مادر احسان منزلی را در قزوین اجاره می‌کنند تا در این شرایط سخت، در کنار تنها پسرشان و همسرش باشند. احسان تمام مدت در بیمارستان است.


     یا در کنار تخت محبوبش و مشغول صحبت کردن با او و یا در نمازخانه و در حال دعا به درگاه معبودش. او از خدا می‌‌خواهد که همسرش را به او برگرداند و بار دیگر به امام هشتم (ع) متوسل می‌شود و نذر می‌کند که اگر سولماز به زندگی برگردد، خادم حرم امام رضا(ع) شود.


     نذری که هنوز شرایط برآورده کردنش مهیا نشده و او از این بابت ناراحت است. احسان هر صبح به دیدار سولماز می‌آید و با وجود اینکه به او گفته‌اند همسرش نمی‌تواند غذا بخورد، هر روز برای او ناهاری را که مادرش پخته و میکس کرده، همراه می‌آورد و ساعت‌ها با سولماز صحبت می‌کند.


     سرانجام عشق معجزه می‌کند و سولماز با وجود ناباوری پزشکان، به هوش می‌آید. او در اولین واکنش درباره احسان می‌پرسد و چون او را بالای تخت خود حاضر می‌بیند، احساس آرامش می‌کند و دوباره به خواب فرو می‌رود.


    در خانه پر عشق احسان و سولماز پر طرفدار ماه عسل


     


    -2 سال سکوت


     بعد از ترخیص سولماز از بیمارستان، احسان که لحظه‌ای برای همراهی با او مردد نشده، با کمک خانواده خود و سولماز در خانه پدری همسرش از او مراقبت می‌کند. برای امکان تنفس بهتر لوله‌ای به گلوی سولماز متصل می‌شود. لوله‌ای که امکان تکلم را از او گرفته و او به کمک اشاراتی که تنها احسان متوجه آن می‌شود با اطرافیان ارتباط برقرار می‌کند.


     بعد از دو سال، پزشک تصمیم می‌گیرد از این پس سولماز، بدون کمک گرفتن از این لوله تنفس کند. از بیمارش می‌خواهد برای صحبت کردن تلاش کند. اما او که شنیده، برای افرادی در شرایط او دیگر امکان تکلم وجود ندارد، برای این کار کوشش نمی‌کند.


     پزشک بار دیگر از سولماز می‌‌خواهد سعی خود را بکند و به او می‌گوید کلمه‌ای که تمام این دو سال در قلبت بود و با تمام وجود می‌‌خواستی بگویی اما نمی‌توانستی، بگو... سولماز از خدا کمک می‌خواهد و با تمام توان خود «احسان» را صدا می‌کند. احسان که در آشپزخانه است و ابدا انتظار شنیدن صدای سولماز را ندارد، در خانه به دنبال صدا می‌گردد. از طرفی سولماز که دو سال تمام برای صدا کردن همسرش انتظار کشیده، دوباره او را صدا می‌کند.


    این بار احسان متوجه او می‌شود و با چهره‌ای که از اشک پوشیده شده، خود را به او می‌‌رساند تا چهار شب سولماز قرص‌های آرام‌ بخشش را نمی‌‌خورد و تا صبح بیدار می‌ماند و به اندازه دو سال سکوت، با تنها عشق زندگیش از درد‌ دل‌هایش می‌گوید.


     -سولماز را به خانه‌اش می‌برد


     بعد از این اتفاق، سولماز که عاشقانه همسرش را دوست دارد و دلش نمی‌خواهد او حتی ذره‌ای رنج بکشد، از خانواده‌اش می‌خواهد به منزل پدری احسان بروند و از او بخواهند که به دنبال سرنوشتش بدون سولماز برود. درخواستی که احسان را پریشان می‌‌کند. او به خانه همسرش می‌آید و به برادر سولماز می‌گوید که می‌‌خواهد همسرش را به خانه خودش ببرد. با وجود مخالفت سولماز، احسان خانه‌ای را تهیه می‌کند. جهیزیه سولماز را در آن می‌چیند و جشن عروسی را با حضور جمعی از اقوام و دوستان برگزار می‌کند.


     او برای ساعاتی که در منزل حضور ندارد، پرستاری استخدام می‌کند و برای بهبود سولماز و شیرینی روز افزون زندگیش می‌کوشد. سولماز می‌گوید: «من هم با وجود شرایط مشکلم هر روز فکر می‌کنم که چه‌طور زندگی‌ام قشنگ‌تر بشود. من با وجود ‌اینکه شب‌ها قرص آرام‌بخش می‌خورم، هر روز صبح برای راهی کردن همسرم به محل کارش، بیدار می‌شوم و با او صحبت می‌کنم. مطمئن می‌شوم که ناهار خود را همراه می‌برد


    . او را به خدا می‌سپارم و بعد از خروج او از خانه می‌خوابم و به نظارت خانه‌ام اهمیت می‌‌دهم. روزانه ساعت‌ها تلفنی با همسرم صحبت می‌کنم و برای شام خوردن با او منتظر می‌مانم و در هر شرایطی پیش از آمدن او به خانه قرص خوابم را نمی‌خورم. بدون اطلاع او هیچ کاری نمی‌‌کنم و بدون او با هیچ‌کس بیرون نمی‌روم.


     او هم متقابلا با من درباره تمام کارهایش، حتی درباره فعالیت‌های کاری‌اش صحبت می‌کند. با من مهربان است. او حتی در تولیدی‌اش برایم کفش‌های زیبا و مخصوصی تهیه کرده که با وجود شرایط من، برایم قابل استفاده است.»


     در خانه پر عشق احسان و سولماز پر طرفدار ماه عسل


     


    -زندگی‌مان را تحسین می‌کنند


     از سولماز که عاشقانه همسرش را دوست دارد می‌پرسیم: «اگر به پنج سال پیش و قبل از تصادف برگردد، تو بین بهره‌مندی از سلامتی و زندگی عادی با احسان و عشقش کدام را انتخاب می‌کنی؟»


    سولماز به احسان نگاه می‌‌کند و می‌گوید: «بارها به او گفته‌ام حاضرم تا پایان عمر این شرایط را تحمل کنم، اما او را از دست ندهم. حاضر نیستم لحظه‌ای روی پاهایم بایستم، اما همسرم از من دور باشد. من بدون او، حتی سلامتی را نمی‌‌خواهم دلم می‌خواهد سلامتی‌ام را به دست آورم تا در کار احسان زندگی بهتر و شیرین‌تری را داشته باشم.»


     او اضافه می‌کند «اوایل که این اتفاق برایم افتاده بود از خدا گله می‌کردم که چرا من؟ مگر من چه گناهی کردم که مستوجب این عقوبت هستم؟ اما بعد دیدم که خدا دری را بسته و هزار در دیگر را به رویم باز کرده است. همه، ما را دوست دارند و تمام آشنایان، زندگی مشترکمان را تحسین می‌کنند و همین برای من کفایت می‌کند. من و همسرم درکار هم آرامشی داریم که خیلی از افراد که از سلامتی کامل هم بهره‌مند هستند آن را تجربه نمی‌کنند. شاید اگر این اتفاق برای من نیفتاده بود، من این همه خوشبختی را احساس نمی‌کردم. الان من یک درصد هم به این مشکلم فکر نمی‌کنم


    . تنها به زیباتر شدن زندگی‌ام فکر می‌کنم. اهل شوخی هستم و مدام می‌خندم. بیرون می‌روم و حتی با همسرم به مسافرت‌های کوتاه می‌رویم و هیچ‌چیز در زندگی‌‌ام کم ندارم، حتی احساس می‌کنم زندگی‌مان از گذشته هم زیباتر شده.»


     در خانه پر عشق احسان و سولماز پر طرفدار ماه عسل


     


    احسان می‌گوید: «من مطمئن هستم که خدا هرگز بد بنده‌اش را نمی‌خواهد و اگر چه شرایط مشکلی داریم اما شاید اگر اینگونه نبود، زندگی ما این اندازه قشنگ نبود. زندگی که اگر چه بعضی بعد از برنامه‌ماه عسل برایش اشک ریختند، اما برای ما سرشار از شادی است.


     من آن را دوست دارم و از آن لذت می‌برم و اصلا برای همین به برنامه ماه عسل رفتیم تا به مردم بگوییم با شرایط مشکل هم می‌توان زندگی کرد و خوشبخت بود. فقط باید کمی دیدمان را تغییر دهیم و مقاوم‌تر باشیم.»


     سولماز می‌گوید: «اگر این اتفاق برای احسان می‌افتاد من نمی‌توانستم چون او رفتار کنم. من نمی‌توانستم عشق زندگی‌ام را این گونه ببینم، نمی‌توانستم ببینم عزیز‌ترین آدم زندگی‌ام که روزی سلامت و سرزنده بوده، امروز نمی‌تواند چون گذشته باشد. همسرم واقعا صبور است و با خدا رفاقت می‌کند. من هر بار احساس خستگی می‌‌کنم به او و آرامشش فکر می‌کنم و دوباره امیدوارم می‌شوم.»


     -گاهی دعوا می‌کنیم


    از این زوج صمیمی می‌پرسم که آیا با هم دعوا هم می‌کنید؟ احسان می‌گوید: «حقیقت این است که گاهی هم با هم دعوا می‌کنیم که مقصر تمام این مشاجرات هم من هستم. که گاه گرفتار مشکلات کاری‌ام می‌شوم. اما، دلخوری‌های ما از هم زود گذر است»


    . اما سولماز می‌گوید: «نه، من و عشقم به احسان دلیل اصلی تمام مشاجراتمان است. من از صبح که همسرم از خانه بیرون می‌رود به ساعت روبرویم نگاه می‌کنم و برای بازگشت او انتظار می‌کشم و اگر حتی پنج دقیقه تاخیر داشته باشد به شدت عصبی می‌شوم. او تنها کسی است که مرا درک می‌کند و شرایط من را می‌فهمد.


     حتی گاهی وقتی در خانه به خواب می‌رود آنقدر او را صدا می‌کنم تا به من نگاه کند و با من حرف بزند و همین علاقه من به اوست که باعث دلتنگی‌های من و مشاجرات گاه‌گاه‌مان می‌شود.»


    در خانه پر عشق احسان و سولماز پر طرفدار ماه عسل


     -شایعات بعد از ماه عسل


     از احسان درباره بازار داغ شایعات بعد از برنامه ماه عسل می‌پرسم. او برایم خاطره جالبی تعریف می‌کند و می‌گوید: «بعد از برنامه، آقایی به من گفت که شما چه قدر شبیه احسانی هستید که در برنامه ماه عسل شرکت کرده بود و من هم واکنشی نشان ندادم تا بیشتر درباره نظرات مردم بدانم. این آقا در ادامه به من گفت که این برنامه یک شوی تلویزیونی بود و این مساله ممکن نیست. حتما این آقا، همسر دیگری دارد... به او گفتم که من خود احسان هستم و زندگی مان به همان اندازه که گفتیم شیرین است. او باور نمی‌کرد و نهایتا مجبور شدم تندیس برنامه را که در محل کارم گذاشته‌ام به او نشان دهم تا صداقت مرا بپذیرد.»


    سولماز درباره شایعه‌ای که درباره بهره‌مندی احسان از ارثیه پدری‌اش به وجود آمده می‌گوید: «تمام سهم از ارثیه و دیه والدینم را با موافقت همسرم، برای شادی روح پدرم و مادرم هزینه کردم و به ذره‌ای از آن دست نزدم.» در صورتی که پس از برنامه ماه عسل، شایعه درست کرده بودند که ارث پدری‌ام را احسان برداشته! احسان اضافه می‌کند «بعد از اتفاقی که برای سولماز افتاد من با مشکل مالی در حدود صد میلیون تومان روبرو شدم. خسارتی که با کل دارایی که پدرم در تمام عمر جمع کرده بود، برابری می‌کرد.


     اما به پشتوانه امام هشتم و به دلگرمی سولماز، تلاشم را از سر گرفتم و امروز با لطف خدا و به برکت نفس همسرم و تلاش هر دویمان دوباره روی پای خودم ایستادم.» او تاکید می‌کند «در زند گی‌ام هر چه دارم از دعای سولماز دارم. او امانت خدا پیش من است و خدا هم هرگز امانتش را به دست هر کسی نمی‌سپارد و من مصمم هستم که از عهده شکر این موهبتی که خدا نصیبم کرده برایم و از این امانت به خوبی نگهداری کنم.»


     -احسان دختر دوست دارد و سولماز پسر


     از این زوج دوست‌داشتنی می‌خواهم درباره برنامه‌هایی که برای آینده دارند صحبت کنند. احسان می‌گوید که دوست دارد بتواند نذرش را ادا کند و سولماز می‌گوید قصد دارد تحصیلاتش را ادامه دهد و همسرش به او قول داده که در این مسیر با او همراهی کند. سولماز همچنین می‌گوید: «به تازگی با یک دکتر خوب آشنا شدم که البته این هم از لطف خداست. با کمک او سعی می‌کنم که دوباره بتوانم راه بروم. وقتی خوب شدم با همسرم به زیارت امام‌ رضا(ع) خواهیم رفت و بعد از بازگشتمان دوست داریم که صاحب فرزند شویم. چون هر دوی ما و به خصوص احسان عاشق بچه هستیم و دلم می‌خواهد همسرم به ‌آرزویش برسد.»


     احسان با لبخند می‌گوید: «تنها اختلاف ما در زندگی مشترکمان این است که من می‌خواهم فرزندمان دختر باشد و سولماز پسر دوست دارد.»


  • ۰۱:۴۱   ۱۳۹۳/۶/۱
    avatar
    Mona-M
    کاربر فعال|941 |479 پست
    عالی بودصورتی جونم کلاایده هات تکه ها
  • leftPublish
  • ۰۲:۴۷   ۱۳۹۳/۶/۱
    avatar
    MHANjOon
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|17092 |8177 پست
    با مونا موافقم،ايده ات هميشه تکه..
  • ۱۰:۰۷   ۱۳۹۳/۶/۱
    avatar
    mona monaکاپ آشپزی کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|48381 |46689 پست

    راز خوش تیپی از زبان لیلا بلوکات



    اگر تا امروز لیلا بلوکات را به‌عنوان یک بازیگرخانم می‌شناختید از امروز به او به چشم یک ورزشکار حرفه‌ای نگاه کنید. تمام هفته را ورزش می‌کند و سلامت، آرامش و انرژی‌اش را مدیون تغذیه اصولی و رژیمی و ورزش‌های مداوم خود می‌داند.از دست‌پختش تعریف زیادی می‌کند به ویژه اینکه تمام فاکتورهای سلامت را از کم مصرف کردن روغن و نمک تا بخارپز کردن سبزی‌ها و گوشت سفید رعایت می‌کند. با او آشنا شوید تا از برنامه سالم زندگی‌اش بیشتر بدانید.


    قند و شکر را سال‌هاست حذف کرده‌ام


    من هیچ‌وقت رژیم غذایی در زندگی‌ام نداشتم و هر چیزی را که دوست داشتم خورده‌ام، ولی همیشه و از زمانی که به مفید و مضر بودن خوردنی‌ها آگاهی پیدا کردم بسیاری مواد را از برنامه غذایی‌ام حذف و جایگزین مفیدتر و بهتری برای همه آنها پیدا کردم. برای مثال نوشیدن نوشابه‌های گازدار سال‌هاست که از کنار غذایم حذف شده یا مدت‌هاست که به جای قند از خرما و به جای شکر از عسل استفاده می‌کنم. مصرف نکردن انواع سس‌های پرچرب و روغن‌های نباتی و استفاده از روغن زیتون یا هسته انگور به جای آن و کم نمک خوردن غذا‌ها هم از پرهیز‌های دیگرم در این سال‌هاست.


    برنج را هیچ وقت از وعده‌های غذایی‌ام حذف نکرد‌ه‌ام اما همیشه کم مصرف کرده‌ام چون برنج کربوهیدرات دارد و برای پوست و مو بسیار مفید است، بنابراین فاکتور گرفتن آن فکر خوبی برای کاهش وزن نیست و از طرفی افراط در خوردن برنج برای هر وعده به ویژه شام هم اشتباه دیگر ما در برنامه ‌غذایی‌مان است. تا امروز سال‌هاست که پرهیز کرده‌ام و هر چیزی که به سلامت یا وزن ایده‌آل من صدمه بزند را استفاده نکرده‌ام و از همه مهم‌تر اینکه این رژیم از نوجوانی با من همراه بوده است و رعایت کردن رژیم مناسب و به اندازه خوردن مهم‌ترین اتفاق در سلامت و برنامه غذایی من است، به‌ویژه اینکه من شاید همه چیز بخورم اما با ورزش کردنم کالری اضافه را می‌سوزانم.


    لیلا بلوکات: زندگی بدون ورزش غیرممکن‌است


    این چاشنی را به هر سسی ترجیح می‌دهم


    خانم‌های ایرانی از لحاظ ژنتیک  پوست و موی سالم و زیبایی دارند بنابراین مراقبت از آنها با ورزش و تغذیه، مهم‌ترین و کمترین کاری است که می‌توانیم انجام دهیم. من بسیار مراقب تغذیه و اینکه چه چیزهایی باید بخورم هستم، به‌ویژه وقتی گرفتاری و مشغله زیادی در زندگی به‌وجود می‌آید و کمتر زمان کافی برای ورزش کردن پیش می‌‌آید، بنابراین باید مراقب تغذیه و سلامت خوراکی‌هایی که استفاده می‌کنیم، باشیم. جایگزین کردن گوشت سفید مثل مرغ و ماهی به جای گوشت قرمز و استفاده روزانه از میوه‌ها و سبزیجات تازه کمک زیادی به شادابی پوست و مو می‌کند.


    از طرفی شخصی که ورزش می‌کند و به تغذیه و سلامت خود توجه ویژه‌ای دارد قطعا به تازگی و سلامت موادی که با آن آشپزی می‌کند هم اهمیت می‌دهد و من چون هم علاقه زیادی به آشپزی دارم و هم دستپخت خیلی خوبی دارم هر کسی غذای من را می‌خورد، می‌تواند از سلامت و خوشمزگی آن مطمئن باشد، چون حتی‌الامکان غذایم را رژیمی، با روغن کم، کم نمک و بسیار خوش طعم درست می‌کنم. حتی برای سالادهایی که درست می‌کنم از سس‌های مرسوم فرانسوی و مایونز استفاده نمی‌کنم بلکه روغن کنجد یا زیتون، بالزامیک و آبلیمو چاشنی سالادهای من است.


    با این روش، آرامشم را حفظ مي‌كنم


    امروزه هزارو یک دلیل برای استرس و تنش وجود دارد که تاثیر مستقیم آنها روی سلامت پوست و موست، اما همه ما باید سعی کنیم ابتدا با افکار مثبت و آرامش آنها را کنترل کرده و بعد با ورزش کردن همه تاثیرات آن را از بین ببریم.من به همه خواننده‌های سیب سبز می‌گویم بیشتر از هرچیز در زندگی آرامش داشته باشید و قدر آن را بدانید و با ورزش و خوش اخلاقی، سلامت‌تان را چندین برابر کنید. خنده را از لب‌های‌تان حذف نکنید و نگذارید هیچ چیز و هیچ کس در زندگی آزارتان دهد و از همه مهم‌تر به خدا توکل داشته باشید.


    هرگز سراغ پرکالری‌ها نمی‌روم


    صبحانه برای من جزء مهم‌ترین وعده‌های غذایی است و برای ناهار هفته‌ای دو یا سه بار برنج مصرف می‌کنم و برای شام سالاد یا سبزیجات پخته شده یا مقدار کمی گوشت سفید آبپز استفاده می‌کنم.آبمیوه تازه جزء جدایی‌ناپذیر برنامه‌های من است.  آبمیوه‌های طبیعی که از کرفس، هویج، طالبی و میوه‌های فصل می‌گیرم بعد از ورزش همیشه بهترین و خوشمزه‌ترین خوردنی من است. به هیچ‌عنوان اهل خوردن فست‌فود نیستم هم به خاطر اینکه کالری بالا و چربی فراوانی دارد و هم به این دلیل که در تهیه آنها از انواع و اقسام افزودنی‌ها و روغن‌های چندین بار مصرف شده استفاده می‌شود. بنابراین اگر بخواهم به رستوران بروم هیچ وقت فست‌فود جزو انتخاب‌های من نبوده و نیست.


    بدون و رزش روزم شب نمی‌شود


    ورزش همیشه یکی از مهم‌ترین و دوست ‌داشتنی‌ترین برنامه‌های زندگی من بوده و همیشه توام با هر کاری برایم در اولویت قرار داشته است. من از بچگی با ورزش کردن بزرگ شده‌ام. شنا، اسکی و دوچرخه‌سواری ورزش‌هایی هستند که من از اوایل نوجوانی شروع کردم و در سال‌های اخیر سوارکاری و والیبال هم به آنها اضافه شده و بدنسازی و ایروبیک هم 12-10 سالی است که جزو برنامه‌های همیشگی من است. در این سال‌ها آسیب‌های جدی هم با شکستن چند ناحیه از بدنم دیده‌ام اما با این حال هیچ وقت ورزش را کنار نگذاشته‌ام چون عاشق ورزش کردن هستم.


    ورزش مداوم هم در جوانی و سلامت و هم در بالا بردن انرژی و اعتمادبه‌نفس به‌ویژه در خانم‌ها تاثیر بسزایی دارد و باعث می‌شود از استرس و افکار منفی دور شوند. برای این منظور حتما لازم نیست که همه خانم‌ها هر روز به باشگاه بروند و ساعت‌ها ورزش کنند، روزانه یک ساعت پیاده‌روی یا حتی انجام ورزش‌هایی که به آن علاقه دارید با امکانات معمولی که در اختیار دارید به روند سلامت جسمی شما کمک ویژه‌ای می‌کند.


    با عرقیات گیاهی آرام می‌شوم


    همیشه برای استفاده از داروهای شیمیایی ترس داشته‌ام حتی اگر گاهی بخواهم قرص خواب یا مسکن مصرف کنم، سعی می‌کنم جایگزین گیاهی آن را پیدا کنم و خوردن داروهای شیمیایی آخرین گزینه‌ام باشد مثلا نوشیدن عرقیات گیاهی آرام‌بخش مثل گل گاوزبان را ترجیح می‌دهم و از زمانی که یادم می‌آید همیشه قفسه‌ای مخصوص این نوع عرقیات گیاهی در خانه ما بوده فقط قرص‌های آهن ،کلسیم و برخی مولتی‌ویتامین‌ها هستند که البته با تجویز پزشکم مصرف می‌کنم وهمیشه همراهم هستند.


    استرس‌ها و تنش‌هایی که به‌واسطه کار یا زندگی هرازگاهی سراغم می‌آید را سعی می‌کنم با آرامش و حتما با یک نوشیدنی که از شربت‌ها وعرقیات گیاهی آرام‌بخش است برطرف کنم یا خوراکی‌هایی می‌خورم که لذت بردن از خوردن‌شان فکر کردن راجع به اتفاقات بد را از من دور می‌کند.


    به خاطر تنوع سراغ جراحي نرويد


    خوشبختانه، خدارا شکر، تجربه هیچ عمل زیبایی را تا به امروز نداشته‌ام برخلاف حرف‌هایی که شنیده‌ام که من چندین و چند عمل جراحی را تجربه کرده‌ام اما از همین جا می‌گویم که این موضوع به هیچ عنوان واقعیت ندارد.


    من واقعا کسانی که به این جراحی‌ها احتیاج دارند را منع نمی‌کنم چراکه بعضی‌ها مثلا بینی‌شان بیش از حد بزرگ یا قوزدار است خب جراحی برای این عده پذیرفتنی است که برای از بین بردن ناراحتی ناشی از این عیب یا بالا رفتن اعتمادبه‌نفس‌شان این عمل را در حد معقول انجام بدهند، اما واقعا طبیعت ما ایرانی‌ها به‌خودی‌خود زیبایی را در خود دارد ولی متاسفانه یک‌سری افکار غلط به‌ویژه در دخترهای جوان ما ایجاد شده که بدون داشتن هیچ ایرادی فکر می‌کنند حتما باید تغییراتی در صورت خود به‌وجود بیاورند که من این شیوه را اصلا توصیه نمی‌کنم.


    واقعا اگر دقت کنید همه دختر‌های ما شبیه هم شده‌اند و به هر قیمتی شده خودشان را زیر تیغ جراحی می‌برند تا کارهایی که اصلا لازم و توصیه شده نیست با ظاهرشان انجام بدهند.


  • ۱۱:۱۷   ۱۳۹۳/۶/۱
    avatar
    صورتــــــــــــــــی
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|18882
    مونا جون عالی بود....
    از رژیم و ورزش هر چی بگیم بازم کمه
  • ۱۱:۳۷   ۱۳۹۳/۶/۱
    avatar
    mona monaکاپ آشپزی کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|48381 |46689 پست
    ببخشيد اگه فضولي كردم تو پست شما عزيزجان
  • ۱۱:۳۹   ۱۳۹۳/۶/۱
    avatar
    mona monaکاپ آشپزی کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|48381 |46689 پست
    امیرحسین صدیق از زندگیش در روستا می گوید!!+(مصاحبه و عکس)





    «آقای پدر»: آرامش روستا را با تهران عوض نمی‌کنم


    آقای صدیق! چه زمانی تصمیم گرفتید از تهران نقل‌مکان کنید؟


    من در سن ۳۰ سالگی تصمیم گرفتم که وقتی ۴۰ ساله شدم دیگر تهران زندگی نکنم و خوشبختانه موفق شدم قبل از ۴۰ سالگی به این رویایم جامه عمل بپوشانم و با همه سختی‌هایی که داشت عاقبت در روستای کمرد ساکن شدم. حدود ۷ سال پیش یک باغ قدیمی در کمرد خریدم و شروع به ساخت خانه‌ام در باغ کردم. البته از وقتی اولین اتاق ساخته شد من به اینجا نقل‌مکان کردم.


    چرا از پایتخت رفتید؟


    چون تهران از همه نظر شهر غیرقابل‌تحملی شده است؛ شلوغی، ترافیک، آلودگی و.... به نظرم در دهه اخیر اوضاع بد‌تر هم شده است. از سوی دیگر ما هم خیلی از ارزش‌هایمان را از دست داده‌ایم و کم‌کم برخی ضد ارزش‌‌ها جای ارزش‌های واقعی انسانی ما را می‌گیرند.



    منظورتان چیست؟


    شاید بد نیست یک مثال بزنم مثلا فردی که در مدت کوتاهی یا به قول معروف یک‌شبه پولدار می‌شود مورد احترام همه خواهد بود و از وی به عنوان یک انسان زرنگ یاد می‌شود در حالی که در گذشته تلاش و زحمت ارزشمند بود. کسی که با تلاش روزی به دست می‌آورد باید مورد احترام باشد. همه ظواهر تمدن را داریم اما متاسفانه در بسیاری از موارد فرهنگ استفاده از آن را نداریم و همه ما در سراشیبی فرهنگی در حرکت هستیم.


    پس شما از پایتخت نقل‌مکان کردید تا جایی دور از این مسائل آزار‌دهنده بتوانید آرامش داشته باشید؟


    بله.


    زندگی کردن در روستا سخت نیست؟


    چرا خیلی سخت است. من در این سال‌ها متوجه شدم چرا بسیاری از روستاییان از سراسر ایران به شهر‌ها می‌آیند. متاسفانه به‌رغم تبلیغات و تشویق‌هایی که در مورد خروج مردم از شهرهای بزرگ و به‌ویژه تهران می‌شد در عمل هیچ‌گونه امکاناتی در این زمینه داده نشد. این در حالی است که روستای کمرد در نزدیکی تهران قرار دارد با این حال ما مشکلات زیادی داریم که یکی از ساده‌ترین آن‌ها نبود گازوئیل است. ما در اینجا گاز نداریم و باید از گازوئیل استفاده کنیم اما حتی به قیمت آزاد هم به سختی می‌توانم گازوئیل پیدا کنم.









    چرا از انرژی خورشیدی استفاده نمی‌کنید؟


    اتفاقا همین تصمیم را داشتم اما متاسفانه دستگاه‌ها چینی و نامرغوب است و استفاده از آن‌ها اصلا مقرون به صرفه نیست.


    با این همه مشکلات گاهی وسوسه نمی‌شوید به تهران برگردید؟


    نه، من همه این سختی‌ها را پذیرفته‌ام و حاضر نیستم آرامش زندگی در اینجا را با سکونت در تهران عوض کنم.


    یعنی فقط با نقل‌مکان از پایتخت موفق شدید به این آرامش برسید؟


    آرامش درونی و فردی است و الزاما به مکان زندگی مربوط نیست. من آرامش را به صورت فردی پیدا کردم، آرامشی که از درون من نشات می‌گیرد و زندگی در روستا هم توانسته در این زمینه به من کمک کند. وقتی از زرق و برق و شلوغی و هیاهوی شهری دور هستم حس خوبی دارم. خیلی وقت‌ها که در تهران هستم حس یک روستایی را دارم و تعجب می‌کنم که چرا مردم این‌گونه با هم برخورد می‌کنند و گاهی بر سر هر مساله کوچکی دعوا و جر و بحث راه می‌اندازند.


    لطفا کمی واضح‌تر بگویید، راز رسیدن به این آرامش درونی چیست؟


    فرمول رسیدن به آرامش من متعلق به خودم است و شاید برای شما سودبخش نباشد. به قول رضا مارمولک در فیلم مارمولک، ساخته کمال تبریزی، به تعداد آدم‌ها راه رسیدن به خدا هست. بیشتر ما همیشه از دیگران و محیط انتظار داریم در حالی که آرامش را باید در وجود خودمان پیدا کنیم. گاهی پیش آمده که سرم کلاه رفته و مشکلی برایم ایجاد شده اما سعی می‌کنم جواب بدی‌ها را با بدی ندهم و همین به من آرامش می‌دهد.


    در واقع به خودتان بدهکار نیستید و این آرامش‌بخش است؟


    بله، همین که مال کسی را نمی‌خورم و دیگران را آزار نمی‌دهم باعث می‌شود آرامش داشته باشم و شب‌ها راحت سرم را روی بالش بگذارم.


    اما گاهی مال آدم را می‌خورند و این آرامش را برهم می‌زند؟


    سعی می‌کنم خودم را با فکر گذشته‌ها آزار ندهم و فراموشش کنم. درضمن از اینجامعه خشن تا حد امکان تاثیر نگیرم.


    به نظرم شغل شما هم با همه جذابیت‌هایش تا حدودی می‌تواند مختل‌کننده آرامش باشد. شما فرد معروفی هستید، همین معروف بودن گاهی آرامشتان را بر هم می‌زند، درست است؟


    بله، بخشی از زندگی شخصی ما از بین می‌رود، چشم‌های زیادی به ماست. از سوی دیگر برخی معتقدند یک هنرپیشه باید الگو باشد و همه این‌ها گاهی فشارهایی به هنرپیشه‌ها وارد می‌کند. با این حال چاره‌ای نیست و این جزیی از زندگی هنرپیشه‌هاست.


    یک روز تعطیلتان را چگونه در منزلتان می‌گذرانید؟


    فیلم می‌بینم و به گل‌ها و گیاهانم می‌رسم. رسیدگی به گل‌ها خیلی به من آرامش می‌دهد. به نظر من یکی از مهم‌ترین دلایل بدحالی این روزهای خیلی‌ها دور شدنشان از طبیعت است.


    حتما شنیده‌اید که می‌گویند ورزش خیلی در آرامش انسان تاثیر دارد، شما اهل ورزش هستید؟


    به صورت دوره‌ای ورزش‌های مختلف را تجربه کرده‌ام اما هرگز یک ورزش را به طور مستمر و دائم ادامه نداده‌ام. با این حال سلامت امروزم را مدیون‌‌ همان ورزش‌های دوره‌ای هستم.


    چه ورزش‌هایی انجام داده‌اید؟


    یادم است برای بازی در یک فیلم باید سوارکاری یاد می‌گرفتم، بعد به مدت ۳ سال سوارکاری را ادامه دادم و حتی در مسابقات پرش اسب هم شرکت کردم. دوچرخه‌سواری کوهستان، دو ماراتن و شنا هم از دیگر ورزش‌هایی است که انجام داده‌ام.


    و فوتبال؟


    راستش خیلی اهل فوتبال نیستم و تا به حال بازی نکرده‌ام.


    ویرایش شده توسط mona mona در تاریخ ۱/۶/۱۳۹۳   ۱۱:۳۹
  • leftPublish
  • ۱۱:۳۹   ۱۳۹۳/۶/۱
    avatar
    صورتــــــــــــــــی
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|18882
    مونا جون چه حرفیـــــــــــــــــه....
    خوشحال میشم عزیزم....
  • ۱۱:۴۱   ۱۳۹۳/۶/۱
    avatar
    mona monaکاپ آشپزی کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|48381 |46689 پست
    بهرام رادن از بیزینسش در خارج از کشور می گوید!






    ،بهرام رادان ستاره سینمای ایران در گفتگویی که هیچ گاه منتشر نشد درباره همکاری با ناصر ملک مطیعی، دلایل سفرش به کشور کانادا و اینکه آیا خوانندگی اش را می خواهد ادامه دهد یا نه حرف زده است که بخش های مهمی از آن را برای اولین بار منتشر کرده ایم.




     -قرار است در فیلم «نقش نگار» اسم شما ابتدای تیتراژ بخورد یا آقای ملک مطیعی؟



     صددرصد اسم آقای ملک مطیعی باید ابتدای این اثر آورده شود، مگر اینکه ایشان دوست داشته باشند اسم شان با اصطلاحات «با حضور» یا «با هنرمندی» یا «پس از سال ها» در تیتراژ آورده شود. در مسئله اسم و این حرف ها حساسیت خاصی ندارم، اساسا دیگر بعد از بیست و نه فیلم دغدغه ام چیزهای دیگریست؛ دغدغه من فیلم خوب است. اگر فیلم را خوب بازی کنی، اگر نامت در تیتراژ کار هم نیامده باشد قطعا کارت به چشم خواهد آمد و دیده خواهی شد. برعکس این هم صادق است، یعنی اگر هنرپیشه ای باشی که نامت اول تیتراژ خورده باشد اما نتوانسته باشی گلیمت را از آب بیرون بکشی هیچ وقت دیده نخواهی شد.





     -یادت هست تا چند سال پیش دغدغه تیتراژ را داشتی؟



    هیچ وقت دغدغه ام نبوده است. خب، مطمئنا در کارهایی که تعداد بازیگران زیاد است این مسئله وجود دارد، البته نه به نام دغدغه بلکه به عنوان علامت سوال که بعضا بازیگرها از کارگردان و تهیه کننده کار این قضیه را جویا می شوند. فکر نمی کنم چیز زیاد مهمی باشد.











    -در یکی از گفت و گوهای قدیمی مان از تو پرسیده بودم مثل اینکه در کشور کانادا مشغول تفریح هستی که به شدت تکذیب کردی و گفتی آنجا به شدت سرت شلوغ است. برایمان از کارهایی که آنجا انجام می دهی تعریف کن.



    دقیقا. بله، آنجا یک شرکت ویدئویی تاسیس کرده ایم، ضمن اینکه مشغول ساخت یک فیلم مستند هم هستم. در کل نمی توانم بدون کار زندگی کنم، یعنی باید بدانم از صبح که بیدار می شوم قرار است چه کار کنم. این یک عادت غریب در من است که حتما برای فردا و فرداهایم باید هدف مشخصی داشته باشم، چون بدون آن هدف زندگی برایم بی معنا می شود.



     -حالا نمی شد همین شرکت را در ایران داشته باشی؟



     داریم، ولی مدتی که آنجا بودیم از امکانات و شرایط آن شرکت استفاده کردیم، اینجا هم شرکتی هست که فیلم های ویدئویی و انیمیشن درست می کنیم و امیدوارم به کمک جوان هایى که پتانسیل این كارها را دارند، امورات این مجموعه را پیش ببریم.



     -به نظر می رسد دیگر تصمیمی برای ادامه خوانندگی ات نداری.



     دارم، ولی هنوز در فکرم. در واقع مشغول جمع کردن نظرات هستم. الان تا حدودی تب و تاب ماجرا خوابیده است و احساس می کنم الان موقعیت خوبیست که نظرات را بگیرم و بر پایه آن نظرات کار بعدی را کلید بزنم. دنبال یکسری شعر و آهنگسازهای جوان هستم که ایده های نو و خلاقانه بیاورند تا با توجه به نقاط ضعف و قدرت آلبوم «روی دیگر» به گونه ای قدم بردارم که کار بعدی ام موفق تر از اثر قبلی شود.



     -خاطرم هست در گفت وگویی که هنگام انتشار «روی دیگر» با هم داشتیم، گفتی همین الان آمادگی انتشار آلبوم بعدی ام را دارم و شاید کنسرتم را هم اجرا کنم.



    بله، خیلی دلم می خواهد کنسرتم را اجرا کنم، خیلی هم آمادگی این کار را دارم، اما مشکل اینجاست که تعداد آهنگ هایی که خوانده ام برای اجرای کنسرت کم است. دلم می خواهد تعداد ترانه هایم به اندازه ای باشد که بتواند تمام زمان یک کنسرت را اشغال کند.

    برای این ماجرا باید حداقل ده آهنگ دیگر نیز ساخته شود. البته الان یکسری آهنگ هایم آماده است ولی ترجیح می دهم با توجه به فیدبکی که از طرف مردم و کارشناسان گرفتم کاری کنم که نظر همه تامین شود، چون آلبوم «روی دیگر» کاری بود که صرفا نظر خودم و گروهم در آن لحاظ شده بود ولی تصمیم دارم با در نظر گرفتن نظریات مختلف، آلبوم بعدی ام کمی به سلیقه میانی جامعه نزدیک تر باشد.



  • ۱۱:۴۹   ۱۳۹۳/۶/۱
    avatar
    صورتــــــــــــــــی
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|18882
    وای خوش بحالش...دقیقا من اینروزا دنبال یه همچین ارامشی هستم...
    اما من تهران نباشم میمیرم.....برا تفریح و تنوع دوسدارم برم گاهی هم دور از هیاهوی زندگی تو یه روستا بمونم...
    مرسی مونا جوووووووون خیلی قشنگ بود
  • ۱۱:۵۱   ۱۳۹۳/۶/۱
    avatar
    صورتــــــــــــــــی
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|18882
    نمیدونم چرا از این بهرام رادان هیچ خوشم نمیاد....خیلی گوشت تلخه
  • ۱۱:۵۶   ۱۳۹۳/۶/۱
    avatar
    mona monaکاپ آشپزی کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|48381 |46689 پست
    خواهش ميكنم گلم
  • ۱۲:۰۵   ۱۳۹۳/۶/۱
    avatar
    mona monaکاپ آشپزی کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|48381 |46689 پست
    http://up-kamyabtheme.ir/bim/postbox.png" style="font-family: tahoma, tahoma; font-size: 11px">
    مصاحبه جدید و خواندنی با پژمان بازغی به مناسبت تولد 40 سالگیش!+عکس






    پژمان بازغی، چهل ساله شد و به همین بهانه به سراغ او رفتیم تا چند كلامی با او هم صحبت شویم.




    این بازیگر چهل ساله در نزدیك به دو دهه فعالیت هنری خود دوران پر افت و خیزی را پشت سر گذاشت. او به خاطر «دوئل» درخشید و «سربازهای جمعه» هم یكی از نقاط عطف كارنامه اوست؛ هرچند كه «كافه ستاره» را هم نمی توان از ذهن برد. در سال گذشته، بازغی با دو فیلم «انارهای نارس» و «دو ساعت بعد، مهرآباد» در جشنواره حضور داشت، اما به نظر نمی رسد هیچ یك از آنان اتفاق فوق ا لعاده  ای را در اكران رقم بزنند.



    *نوزده مرداد امسال چهل ساله شدید. به نظر خودتان اتفاق مهمی در زندگی تان رخ داده؟!



    - اینطور که فلسفه می گوید و اینطور که پیامبران ادیان مختلف اشاره کرده اند، معمولا چهل سالگی سال تحول است و امیدوارم برای من هم همینطور باشد.



    *تا امروز به آنچه از دنیای حرفه ای تان می خواستید، رسیده اید؟



    - تمام تلاشم را کرده ام که در مسیر تعالی باشم و به آنچه که می خواهم برسم، اما تا امروز به طور کامل به این ایده آل دست پیدا نکرده ام. راستش را بخواهید هنوز نقش ها و تجربیاتی در سینما وجود دارد که همیشه دلم می خواست نصیبم بشود اما هنوز محقق نشده ؛ ان شا ا... در آینده صورت بگیرد. در این چهل سال اینطور پیش رفته، حالا ببینیم چهل سال بعدی مان چطور می شود!



    *شما حدود ده سال قبل به عنوان یک بازیگر در اوج بودید. فیلم های «سربازان جمعه» و «دوئل» از خاطره ها پاک نمی شوند. فکر می کنید چرا بعد از آن سال ها دیگر چنین تجربه هایی برای شما تکرار نشد؟



    - اول از همه باید بگویم کمی بدشانسی آوردم. در فیلم هایی بازی کردم که چندان در اکران مورد توجه قرار نگرفت؛ فیلم هایی مثل «مرگ کسب و کار من است» یا «دو ساعت بعد، مهرآباد». روی هم رفته اما از کارم در سینما راضی هستم و حداقل خیالم راحت است که در سینما اشتباه نکردم.



    *چه خبر از این روزهایتان؟ به کاری مشغول هستید؟



    - برای یک فیلم سینمایی قراردادی بسته ام که نمی توانم در موردش صحبتی کنم؛  تنها اشاره می کنم که توسط یکی از کارگردانان خوب و قدیمی سینما کارگردانی می شود.فکر می کنم این پروژه تا 25 شهریور شروع شود.



    *قبل از این هم برای پروژه های تلویزیونی بازی می کردید، آن هم سریال هایی با زمان های تولید طولانی و پروداکشن سنگین



    - بله . مدتی گرفتار سریال های «دولت مخفی» و «گذر از رنج ها» بودم . اولی از سال 90 تا 93 طول کشید و دیگری نیز از 16 فروردین سال گذشته تا پایان آن به طور مداوم ادامه داشت. امیدوارم هر دوی این سریال ها پخش مناسبی داشته باشند تا همه زحماتی که بچه ها کشیدند پاسخ داده شود.



    *درباره نقش خودتان در این پروژه ها صحبت نمی کنید؟



    - «دولت مخفی» درباره یک جوان جنوبی است و کلیت موضوع سریال درباره جنگ و اسارت است . خیلی از قسمت ها در اردوگاه های عراق می گذرد. در «گذر از رنج ها» هم تاریخ را ورق زده ایم و یک دوره هفتاد ساله از دهه 20 تا دهه 90 ایران روایت می شود.




    *برای پذیرش فیلمنامه هایی که به شما پیشنهاد می شود، معیار خاصی دارید؟


    - اینکه تجربه جدیدی باشد و مشابه آن  قبلا در کارنامه ام ثبت نشده باشد، برایم اهمیت زیادی دارد.متفاوت بودن نقش همیشه برای هر بازیگری چذاب است. بعد از آن متن فیلمنامه، کشش قصه و کارگردان اثر نیز موضوع مهمی است.



    *چرا شما را در تئاتر نمی بینیم؟



    - مقوله تئاتر کاملا متفاوت از سینماست.



    *اما بسیاری از همکاران سینمایی شما به تئاتر قدم گذاشته اند.



    - بله اما من این تجربه را نداشته ام و ترجیح می دهم نداشته باشم.



    *چرا؟ دشواری های این هنر از سینما بیشتر است؟



    -نه موضوع اصلا این نیست. هر حرفه ای سختی های خودش را دارد، اما تئاتر را در این شرایط خیلی دوست ندارم، البته تنها برای بازی کردن، وگرنه کار دوستانم را با اشتیاق تماشا می کنم. ترجیح می دهم کلیت این موضوع و عدم تمایل به بازیگری روی صحنه را زیاد باز نکنم تا سوء تفاهمی هم برای دوستانم که در این شاخه از بازیگری مشغول کار هستند، ایجاد نشود و خدای نکرده به کسی بر نخورد.

    *قرار است همیشه یک بازیگر باقی بمانید یا اینکه ممکن است به عرصه دیگری مثل کارگردانی هم قدم بگذارید؟



     - 5 سال قبل کارگردانی را با فیلم کوتاه تجربه کردم و فیلمم در جشنواره فیلم کوتاه تهران هم شرکت کرد. هر بازیگری می تواند کارگردانی را هم تجربه کند، اما برای من الزامی در این زمینه وجود ندارد و اینطور نیست که بخواهم آن را به طور حرفه ای پی بگیرم. یک فیلم کوچک بود که مثل همه کارهای دیگرم برایش وقت و انرژی گذاشتم، اما فعلا قصد ندارم دوباره در همان سطح یا سطوح گسترده تر، ادامه اش بدهم.



    *راستی شما فیلم «چهل سالگی» علیرضا رییسیان را دیده اید؟ الان که در این مرحله از زندگی قرار دارید، چه آرزویی هست که بخواهید عنوان کنید؟



    -نه. متأسفانه ندیده ام. در پاسخ به بخش دوم سوال تان هم باید بگویم برای همه مردم جهان آرزوی صلح و دوستی دارم و دلم می خواهد آرامش در جای جای دنیا جریان داشته باشد.



    *حرفی باقی مانده که بخواهید عنوان کنید؟



    - ممنونم از اینکه به یادم بودید . از همه بانی فیلمی ها تشکر می کنم که در جهت انتشار اخبار درست سینما تلاش می کنند و برایتان آرزوی موفقیت دارم.
    ویرایش شده توسط mona mona در تاریخ ۱/۶/۱۳۹۳   ۱۴:۳۱
  • ۲۱:۳۱   ۱۳۹۳/۶/۲۱
    avatar
    صورتــــــــــــــــی
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|18882
    ممنون
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان