خانه
1.05M

من شما را به چالش دعوت میکنم!

  • ۱۳:۰۸   ۱۳۹۶/۲/۲۳
    avatar
    کاپ آشپزی کاپ قدمت 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26987 |15942 پست
    با بچه ها نشسته بودیم تو حیاط دانشگاه که یهو دیدم فاطمه و یه دختر ناشناس دارن به سمت ما میان.
    فاطمه سلام کرد و منم جواب سلامش رو دادم و گفتم ببین تو رو خدا اینقدر سیریش نشید ما هیچکدوم قصد ازدواج نداریم.
    فاطمه گفت : ن ن ن ما عمرا ازدواج نمیکنیم اگه هم بکنیم با یه پسر خوب که اونم پیدا نمیشه.
    من گفتم، بگذریم بابا پسرا که همه خوبن اما شوهر پیدا نمیشه. حالا این عتیقه کیه با خودت آوردی؟
    فاطمه چشماش گرد شد و گفت : از کجا فهمیدی؟ کی بهت گفته؟
    گفتم : از قیافه ش معلومه، کسی نمیخواد بگه!
    فاطمه : اِ مرض! فکر کردم یه چیز دیگه میگی. ببین اتفاقا من یه شی قدیمی تو یه جنگل پیدا کردم. فکر کنم خیلی قدیمی باشه، یه نگاه بهش بنداز. ببین قیمتیه. اینو گفت و از توی کوله پشتیش یه چیزی دراورد و داد به من!

    یه کم نگاهش کردم. ظاهرش میخورد که مربوط به دوران اشکانیان باشه. گفتم : این؟! اینکه ازین دکوریای چینیه. تقلبیه بابا بندازش دور.
    فاطمه گفت : واقعا؟! ای بابا بخشکه این شانس ...
    گفتم حالا بذار یه بررسی بیشتری روش انجام بدیم. من یه دوست دارم که تو یه آزمایشگاه مخصوص صنایع دستی باستانی کار میکنه. ببینیم اون چی میگه.
    فاطمه گفت کیو میگی؟
    گفتم نمیشناسیش اسمش موناموناست. بهش زنگ زدم و برای فردا صبح قرار گذاشتیم بریم آزمایشگاهشون.
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان