مامان مانیا :
دیگه بدون مداد رنگی...بدون دفتر نقاشی...هوای گرم...کار زیاد...نگاه مدیر... توقع داشتی شب های پاریس تحویلت بدم....والا...
نه همین "جیغ" هم کافیه خیلی ممنون
یه جوری میگه انگار من مداد رنگی داشتم، تو سیبری داشتم نقاشی میکردم، کلی دفتر جلوم بود. یه نگاه مدیر نبود چون تو خونه کشیدم اما نگاه ندای درونی که بود که با خودش میگفت بچه م سر پیری زده به سرش. تازه با Paint خیلی سخته
نه ولی خیلی باحال بود با این حال خوشحالم که تو وزیر اعظمی و وزیر هنری چیزی نیستی