من شما را به چالش دعوت میکنم!

درود و سلام بر همه  دوستان و همراهان 

من اينجا يه صفحه چالش ايجاد كردم تا دوستان رو به چالش هاي مختلف دعوت كنيم،تا هر روز برگ جديدي از پتانسيل هاي نهفته خود را رو كنيم و حس طنز و شوخ طبعي هميشگي دوستان گسترش پيدا كنه 

فقط چند مورد :

1- سعي كنيم چالش ها در حد عرف باشه و كسي معذب نشه براي انجام دادنش.

2- هر كسي رو كه دوست داشتيد مي تونيد به اين چالش ها دعوت كنيد.

3- سعي كنيم چالش ها ابتكاري و خلاق باشه تا لذت بيشتري ببريم.

mona mona : 
مثلن ...
چالش بگذارند
رابطه های سیاه و سفیدتان را رنگی کنید!
.
.
#علی_قاضی_نظام

عجب چیری

پس اين چالش چي شد

خوب چالش این هفته رو من باید مشخص کنم.

چالش اینطوریه. نفر اولی که شرکت میکنه، فرض کنه که توی یه جنگل داره قدم میزنه تنهایی که یهو یه چیز خیلی باارزش پیدا میکنه، بگه اون چیه و باهاش چیکار میکنه و آخرش یه جوری قضیه رو ربط بده به نفری که میخواد دعوتش کنه به چالش تا ادامه پیدا کنه.

خوبه؟

من قوه تخیلم زیاد خوب نیست همین به ذهنم رسید بیشتر از این از من بر نمیاد دیگه دوستان

fatemeh.g21 : 
هخخخخ ولی بهزاد لابی من تورو نمیشناختم دوستم تورو میشناخت همکلاسی اون بودی عیب نداره حالا ولی دیگه نبینم قوه تخیل منو عوض کنیا

اخرسر این عتیقه باید برسه دست خودما نبینم دست به دست که میچرخه یکی این وسط هوا ورش داره گفته باشم

واقعاا؟! یعنی اون عتیقه تو بودی؟  خوب حالا فرقی نمیکنه جفتتون یه کرباسین 

نرگس z : 
ابن طوری که آخرداسنانتون اسم میبریداین تاپیک میشه مختص یه تعدادازبچه ها موفق باشید باتاپیک اختصاصیتون

قبلانم سیستم چالش همین بوده. یعنی یکی میومده به چالش میپیوسته و نفر بعدی رو دعوت میکرده. این اسم بردن هم همون دعوت کردن هست که یه کم مثلا خلاقانه ست. بعدم چالش اسمش باهاشه یه کم باید چالش برنگیز باشه برای اشخاص اگه نه که چالش بذاریم که خیلی راحت باشه مثلا بچه ها بیاید اینجا یکی از شکلک ها رو بذارید و نوبتم مهم نیست که دیگه چالش نمیخواست.

البته خوب این تا شنبه ست، منم خیلی سعی کردم که نفر اول نباشم که چالش انتخاب نکنم اما نشد کسی پا پیش نذاشت. با این حال یا من چالش تعیین نمیکنم یا اگه تعیین کردم یه کم چالشیه دیگه باید تا پایان اون هفته صبر کنید اگه یه چیز خیلی آسون میخواید.

بهزاد لابی : 

fatemeh.g21 : 
هخخخخ ولی بهزاد لابی من تورو نمیشناختم دوستم تورو میشناخت همکلاسی اون بودی عیب نداره حالا ولی دیگه نبینم قوه تخیل منو عوض کنیا

اخرسر این عتیقه باید برسه دست خودما نبینم دست به دست که میچرخه یکی این وسط هوا ورش داره گفته باشم

واقعاا؟! یعنی اون عتیقه تو بودی؟  خوب حالا فرقی نمیکنه جفتتون یه کرباسین 

برررررو اینجوری میگی ماست مالی کنی که نفهمیدی اون فاطمه نیست هان 

بهزاد لابی حیا کن این ماست مالیارو رها کن حالا همه باهم

نوشان : 
بهزاد یه انتقادی بهت وارده تو باید واسه خودت یه پیز با ارزش پیدا میکردی نه که ادامه داستان فاطمه رو بنویسی
مگه اینجوری نیست؟ من این طور فهمیدم از متن چالش

نه من وقتی چالش رو گفتم منظورم همین حالتی بود که رفتیم. یعنی نفر اول توی جنگل یه چیز با ارزش پیدا میکنه و میگه چیه، بعد هِی داستان و چیز با ارزش رو پاس میده به نفرات بعد. یعنی هر کسی با اون چیز با ارزش یه کاری میکنه و به شکلی نفر بعدی رو به چالش دعوت میکنه.

مونا جون که بهم زنگ زدو دوستش بهزاد رو بهم معرفی کرد یه لحظه هم تردید نکردم گفتم مونا بگو همین الان بیاد. یه ساعت بعد دوست مونا بهزاد با دو تا دختر اومدن به آزمایشگاهم. دختری که اسمش فاطمه بود از لای یه پارچه ضخیم ظرف رو در آورد و گذاشت کنار بقیه عتیقه هایی که داشتم بررسی میکردم تا قدمتشون رو تخمین بزنم. ظرف رو که دیدم چشمام برق زد سعی کردم خوشحالیم رو مخفی کنم. یه کم زیر و روش رو چک کردم و بعد پرسیدم درباره این کیا میدونن. بهزاد که خیلی تریپ خبره به خودش گرفته بود گفت پس عتیقه اس؟ گفتم خیلی قدمت داشته باشه صد سال، البته میدونستم مال سه قرن قبل از میلاد مسیحه ..دوره اشکانیان...بهزاد به سمت ظرف چنگ زد تا اونو از دستم بقاپه. گفتم هیییی صبر کن خب شایدم دویست سال... مهرنوش دوست فاطمه گفت: بده بده اون عتقه رو خودم آشنا سراغ دارم...من که حالم بده جوری گرفته شده بود گفتم:من همه آدمای این صنف رو می شناسم طرف کیه؟ گفت نوشان ملقب به عتیق نوش...گفتم آره بابا می شناسم اتفاقا امروز اینجاست بذار برم صداش کنم و به سمت اتاق نوشان راهی شدم