۰۲:۲۱ ۱۳۹۲/۱۱/۱۹
سروا من هیچ وقت فکر نکردم وارد میدون جنگ شدم ... با خانواده یوسف خیلی صمیمی وارد شدم ... طوری که یه بار که خونه مادر بزرگش خوابیده بودم دیدم یکی از خاله هاش به مادر شوهرم و بقیه خاله های یوسف میگه : نمیدونم چرا من اصلا حس نمیکنم الهه تو فامیل ما یه غریبه بوده که فقط ده ساله اومده ... چقدر باهاش راحتیم ..میگفت کاش عروس منم اینطوری باشه ...
منظورم اینه از اول نباید دنبال آتو گرفتن و تلافی و.. باشی ....
خیلی اوقات فراموش کردن یک سری خطا ها از جانب دو طرف واقعا معجزه میکنه