پریسا و اشکان بعد از چهار سال رابطه عاشقانه با هم ازدواج می کنند. یک سال بعد از ازدواجشان پریسا متوجه می شود به بیماری سرطان پیشرفته مبتلا شده است. هنگام تحویل گرفتن نتیجه نمونه برداری، به مسئول آزمایشگاه می گوید این آزمایشها متعلق به خواهرش هست و می خواهد برای کمک کردن به او و تصمیم گرفتن در مورد آینده اش بداند خواهرش حدودا چقدر دیگر زنده خواهد ماند. مسئول آزمایشگاه با توجه به تجارب خودش به پریسا می گوید صاحب این آزمایشها حداکثر تا یک سال دیگر زنده خواهد ماند.
پریسا خودش را می بازد و تصمیم می گیرد قضیه را از مادر و همسرش مخفی کند(پدرش قبلا فوت کرده و خواهر و برادری ندارد) اما همسرش که می داند نتیجه نمونه برداری باید آماده شده باشد به مخفی کاری پریسا پی برده با پزشکش تماس می گیرد و متوجه قضیه می شود. پریسا به همسرش می گوید که مسئول آزمایشگاه به او چه گفته و با اینکه اشکان همسرش و دکتر نعیمی پزشک معالجش سعی می کنند او را امیدوار کنند و پیش بینی گفته شده را غیر علمی قلمداد می کنند پریسا حرفهایشان را دلداری قلمداد کرده و باور دارد تا یکسال دیگر خواهد مرد.
پریسا زیر بار مداوا نمی رود ولی در نهایت به خاطر اصرارهای مادر و همسرش زیر بار شیمی درمانی رفته مقداری از وزن و موهایش را حین درمان از دست می دهد.
پریسا متوجه می شود باردار است اما به علت انجام شیمی درمانی به توصیه پزشکش جنین را سقط می کند.
دوستان پریسا و اشکان، تارا و مهران نام دارند و در جریان بیماری او قرار می گیرند. دوست تارا که شیما نام دارد در لندن زندگی می کند و روانشناس ماهری هست از طریق تارا با پریسا آشنا شده و دوست عمیقی در مدتی کوتاه بین آن دو آغاز می شود....