در مورد تصور من از شاردل:
شاردل قبل از حمله اول باسمن ها به ریورزلند میخواست با لابر ازدواج کنه و این اتفاق خیلی هم نزدیک بود. توی تصور من شاردل کلا هیچوقت آدم رمانتیکی نبوده اما کاملا نسبت به احساسات رمانتیک دیگران به خودش آگاهه. بعد از کشته شدن خانواده اش دچار یک فروپاشی میشه و به کمک کیموتو می تونه خودشو جمع و جور کنه و این حجم از خشم و نفرت که در وجودش هست رو به نیروی محرک انتقام تبدیل کنه. شاردل پیش از این اتفاقات "دختر بابا" بوده که در اسطوره شناسی میشه انرژی آتنا سمبل نظم و برنامه ریزی و این نیرو در خدمت زئوس(مظهر قدرت که میشه پدرش باراد شاه) بود و اون زمان حکمرانی پدر فرمانده سواره نظام بود. پس از بازپس گیری تاج و تخت از موناگ، نیروی زئوس(میل به قدرت) بسیار از نیروی آتنا(میل به نظم و دسیپلین) در شاردل پیشی می گیره. پس از چنین دختری داشتن روابط نرم و احساسی رو نباید توقع داشته باشید. اون کلا عاشق هیچکس نیست هرچند خیلی لابر رو دوست داره ولی با عقلش تصمیم گرفته با اون ازدواج کنه چون میخواست خون خالص مارگون توی رگای بچه ش باشه. برای شاردل مهم ترین چیز اینه که پس از خودش فرزندش بر تخت قدرت بشینه. این احساسی نبودن شاردل توی خیلی از جاهای داستان مشخصه. مثل از پیش گلوری رو برای آموزش وضع حمل پیش آمون میفرسته و خودش در یک شهر مرزی به دور از پایتخت زایمان می کنه، تصمیمش در مورد سپردن فرزند به سیمون(جدا کردن بچه ش از خودش به خاطر مصالح) ، ازدواج خواهرش، انتخاب زمان مناسب برای ازدواج خودش و لابر ...
البته قطعا اونجا از دیدن لابر خیلی خوشحال میشه و واکنشش مثل هر زنی با دیدن همسرش بعد از ماههاست. ولی چیزی که بین لابر و شاردل هست از سمت شاردل یک اعتماد و حس دوستی و نزدیکی عمیقه نه یک احساس عاشقانه رمانتیک.