مهرنوش :سلام بچه ها
نوشان جون منم خوندم، در کل این قسمت به نظر من ایده ی کلی خوب و قابل تعقیبی داشت ولی پرداخت خیلی عمیقی نداشت، خیلی از جاها به نظر می رسید که می شد بهتر و پخته تر بهش پرداخته بشه
هم به قسمت های مربوط به ورود به قصر ارتش موناگ که اصلا چیزی در موردش نخوندیم! و هم درگیری ها می تونست بهتر تصویر بشه و فرار ساکنین و ...
در مورد جادوگر ها هم به نظر من خودت به بلاتکلیفی رسیدی و منتظر فرصتی که یک سوژه خوب براشون پیدا کنی
یک پیشنهاد هم دارم برای همه ی نویسنده ها اونم اینه که چون ما با وقفه و تاخیر زیاد داستان می نویسیم ممکنه چیزهایی بکلی فراموش شده باشن مثل اسم و رول اشخاص یا اتفاقات
برای همین وقتی به چیزهای قدیمی رجوع می کنیم بهتره یک معرفی یک خطی برای یادآوری در داستان بنویسیم، اینجوری خواننده ها ارتباط بهتری پیدا می کنن.
سلام مهرنوش جون سعی میکنم در آینده این جور مطالب با دیتیل بنویسم آره در مورد جادوگرا همین اتفاق افتاده چون یه زمانی میخواستم شارلی واقعا بره دنبال ماجرای ملکه سپید اما بعدا به نظرم ایده جالبی نیومد و با توجه به پیدا شدن کتیبه ها عملا الان اینا بیکار شدن ولی نمیزارم اینجوری بمونه وارد داستان می کنمشون