فرک (Ferak) :
مهرنوش اگه مشخص کنی که دقیق کجا تحویل تو بشه به داستان نوشان هم فکر نکنم صدمه ای بخوره.
در مورد اینکه چرا من اون ایده رو که نوشان گفت مطرح کردم به خاطر اینکه صرفا زنده موندن اتان برای شاردل و لابر دارای ارزش خاصی نیست اونا از همه چی گذشتن برای ریورزلند و مخصوصا برای مارگون بودن، برای خانواده.
حالا توضیحی که میخواستم بدم اینه که شاردل با ازدواجش با لابر بعد از جنگ فقط میخواست بچه اش دو طرف مارگون باشه اصالت(اسلترین) خیلی برای مارگون ها مطرحه و اونا به بهای هرچیزی میخوان خانواده اول ریورزلند باشن. حتی شاردل با ازدواج سیاسی مادونا نشون داد که بسیار منطقش بر احساسش پیروزه، لابر کمتر به شخصیتش فرصت شد بپردازم اما اون نفر دوم بود اعتماد به نفس شاردل رو نداشت اما در مورد اصالت خواهی مثل شاردل بود و اما احساسی تر از شاردل بود در واقع اون مغز بسیار منظم شاردل رو نداشت برای همین در جنگیدن رو در رو خیلی قوی تر بود تا تئوریسین بودن یا استراتژی دادن و این اذیتش میکرد که شاردل به مغز سیمون تکیه می کرد.
اوکی منم تا حد زیادی به این روح حاکم بر ریورزلند وفادارم تو داستانم، به همین دلیل می گم که پدر و مادری که از جایگاه ملکه و شاه بودن برای سرزمین ریورزلند براحتی گذشتن حفظ جون یک بچه بدون سرزمین نمی تونه اونقدر براشون مهم باشه، اولویت همه منجمله کلود باید پیروزی در جنگ باشه
به نظر من نوشان جون این گروه رو الان قبل از دره لیفان برسونه به ارتش و خبر محل نگهداری آذوقه ها رو بده