مهرنوش :
نوشان :آقا خردادم تموم شد یعنی ۴ ماه یک بار نمیاید سر برنید
سلام نوشان جون
والا داستان اینطوریه که خیلی خیلی سرم شلوغه، هم تو کار و هم توی خونه، هر بار هم که انرژیمو جمع می کنم و می نویسم فیدبکی که از شماها می گیرم نتنها هیچ کمکی نمی کنه بلکه فکر می کنم که شماها از چشم من می بینید که حضورتون توی داستان کم رنگ شده، البته من این قضاوت رو اگر درست باشه اصلا منصفانه نمی بینم برای همین گفتم چرا باید به خودم اینقدر فشار بیارم و کاری رو انچام بدم که کسی رو خوشحال نمی کنه، الان داستان در مرحله ای هست که هر کس بنا به سلیقه ی خودش به راحتی می تونه براش یه پایان مخصوص به خودش بنویسه
ببین این فکرت اصلا درست نیست ما چهارنفری یه اثری خلق کردیم که الان پایان بندیش درست یا غلط، افتاده دست تو، به نظرم مسئولانه یه بار همت کن و تمومش کن داستانو که مثل خوره همیشه ذهنمون رو نخوره، حالا میخواد ما خوشمون بیاد یا نياد.
چون دیگه گذشت اون زمانی که ما باید با هم داستان رو پیش میبردیم الان عرصه فقط عرصه هنر توعه، یه وقتی از یه جایی خالی کن بنویسش و تمام