Nina n :
مامی سامیار
اگه میشه توضیح میدی منظور از دلایل منطقی چیه ؟
نینا جون من عاشق بچه بودم، ابنقدری که واسه بچه دار شدن میخواستم ازدواج کنم، سنم هم نه کم بود نه زیاد 22 سالم بود شوهرم 23 بود
من همش بچه بازی در میاوردم و قهر میکردم و بهانه میگرفتم که زود باید بچه داربشیم،شوهرمم لج بازی میکرد باهام و عصبیم کرده بود
یه روز نشستیم و شوهرم گفت اگر بچه بخواییم باید دوتامون بزرگ بشیم، من خندیدم گفتم مگه بچه اییم الان؟ گفت آره! اگر نبودی از سر عقل تصمیم میگرفتی نه احساس
من فقط یه نی نی کوچولو میخواستم که دائم باهاش بازی کنم و لباساشو عوض کنم و بخنده و منم بخندم
اما اینا یه روی قضیه بود،و من بعدها فهمیدم که چه بلاها که سامیار سر من نیاورد
اون میگفت بچه خرج داره من میگفتم هر کسی خرج داره
اما وقتی بهم فهموند که بچه یه سقف بالاسر میخواد و هزارتا امکانات جور واجور منم راضی شدم
البته خدا دوسم داشت و زود شرایط مالیمون روبه راه شد