خانه
10K

داستانک های جالب

  • ۱۶:۵۸   ۱۳۹۳/۳/۱۲
    avatar
    دو ستاره ⋆⋆|6236 |2085 پست
    مبلغ اسلامی بود .

    در یکی از مراکز اسلامی لندن. عمرش را گذاشته بود روی این کار.
    تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می



    پردازد . راننده بقیه پول را که برمی گرداند 20 سنت اضافه تر می دهد .

    می گفت : چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست سنت اضافه را



    برگردانم یا نه !

    آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست سنت را پس دادم و گفتم آقا این



    را زیاد دادی ...



    گذشت و به مقصد رسیدیم .



    موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آورد و گفت آقا از شما ممنونم

    .


    پرسیدم بابت چی ؟



    گفت می خواستم فردا بیایم مرکز شما و مسلمان شوم



    اما هنوز کمی مردد بودم .



    وقتی دیدم سوار ماشینم شدید خواستم شما را امتحان کنم .



    با خودم شرط کردم اگر بیست سنت را پس دادید بیایم



    فردا خدمت می رسیم



    تعریف می کرد :

    تمام وجودم دگرگون شد حالی شبیه غش به من دست داد .



    من مشغول خودم بودم در حالی که داشتم تمام اسلام را به بیست سنت

    می فروختم ...



    این ماجرارا که شنیدم دیدم چقدر وضع ما مذهبی ها خطرناک است .

    شاید بد نباشد که به خودمان باز گردیم و ببینیم که روزی چند بار و به

    چه قیمتی تمام اعتقادات و مذهبمان را می فروشیم ؟!

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان