خلاصۀ قسمت دوم سریال فاطما گل | خونه فاطما |
همه دور هم نشتسن ، مقدس حرف از رفتن به ویلا و خدمت به یاشاران ها حرف میزنن ..
فاطما گل میره توی آشپزخونه تا قهوه درست کنه و یهو مصطفی رو میبینه و میگه :
زن داداشم مخصوصاً اینجوری میکنه .. مصطفی : میدونم عزیزم که اصلاً تو این خونه راحت نیستی ولی چیزی نمونده .. فاطما گل : صبر میکنم
که توی همین فاصله مقدس یهو وارد آشپزخونه میشه !
| خونه میرم |
کریم به قدری مست کرده که توی حیات خوابش برده و در حال خواب دیدنه ..
تصویر بچگیاش میاد جلوش که وقتی کم سنو سال بوده و وارد خونه میشه با جسد مادرش که از سقف آویزون شده و دار زده شده رو به رو میشه !
یهو از خواب میپره و مریم سعی میکنه کریمو آروم کنه ..
با حال بدی که داره آروم آروم میره تا توی اتاقش بخوابه اما نمیتونه از فکر مادرش بیرون بیاد و در حالی که زول زده به عکس مادرش با چشمایی که پُر شده از اشک فقط مادرش رو تصور میکنه ..
مصطفی فاطما رو ترک میکنه و در حالی که کلی ذوق کرده در حال مسیج زده به فاطمه اس .. از جلوی خونه نیمه ساخته خودشون رد میشه و آینده ای که نیومده رو تصور میکنه !
از طرفی فاطما گل جعبه جهیزیه خودشو باز میکنه .. با کلی شوق تمامی وسایلشو نگاه میکنه و اون هم به همون چیزایی فکر میکنه که مصطفی همشونو از جلوی چشمای خودش میگذروند ..
| صبح روز بعد ، آهنگری |
اوستای کریم از راه میرسه در حالی که کریم در حال کار کردنه .. ازش گلگی میکنه و میگه :
تو به خاطر این آدما داری خودتو اینجوری هلاک میکنی ؟ .. کریم : خب دوستامن دیگه ، چیکار کنم ؟ .. اوستا : ببینم به چشم اونام تو دوستشونی ؟ از اینکه الکی امیدوار میشی عصبانی میشم ، پسرم اونا هیچ ارزشی برای تو قائل نیستن چشاتو باز کنو اونا رو خوب ببین ، اون آدمایی که کل زمستون سراغی ازت نگرفتن وقتی میان این طرفا یادت میوفتن اونم نه برای چشو ابروی سیاهت برای اینه که رانندگیشونو بکنی .. کریم : مگه میشه اوستا ؟ اون چند راننده دارن ، دوستی ما یه جور دیگس حتی اگه چند ماه همو نبینیم رفاقتمون سر جاشه ..
مصطفی و فاطما گل دارن کارای خونشو انجام میدن اما مقدس از راه میرسه و میگه امروز چوپون نیومده و تو باید گله رو ببری ..
از طرفی رشاد با پدر ملتم میرن تا زمینای ازمیرو نشونش بده در حال این کار هستش که ابه نینه از پشت درختا بیرون میاد و رشاد میگه :
مریم خانوم طبیب اینجاس ، گیاهای اینجا رو جمع میکنه ، له میکنه و میجوشونه .. مریم : خدا رو شکر آدما رو له نمیکنم سرو کارم به گلو گیاهه ، آقا رشاد اینجاهارو وجب به وجب میشناسه و هر روز تو یه قطعه زمین میگرده مگه نه جناب آقای یاشاران ؟ .. رشاد : خب اینجا به دنیا اومدم .. مریم : خب بگه چند جا بیشتر نمونده که قربانی سازه های بتونی بشن ، گلو بلبلو ما هم یه نفس راحتی میکشیم ..
مریم تیکه هاشو میندازه و آماده رفتن میشه اما آخر سر رشاد مریمو به دعوت میکنه برای نامزدی !
همه رفقای کریم میان دنبال کریم ..
سلیم میگه بپر بالا بریم که اردوان شروع میکنه به زیادی حرف زدن اما اوستای کریم جوابشو میده ، وورال وسط داستانو میگیره و از اوستا خواهش میکنه که اجازه بده بره و کریم آماده میشه تا بره !
همین لحظه هستش که یکی از حرفای اوستا برای کریم به اثبات میرسه ..
همگی میرن ساحل ، شروع به قایق سواری میکنن ، دختر بازی ، بازی والیبال ، شنا و .. از بقیه تفریحاتشون به حساب میاد !
از اونطرف فاطما گل کنار ساحل در خال چرا دادن گله هستش که یهو یکی از گوسفندا میره توی آب ! همزمان کریم و دوستاش از راه میرسن و شروع میکنن به تماشای فاطما ای که افتاده توی آب .. کریم که از این کار شاکی میشه پاشو میذاره رو گازو میره !
و این اولین دیدار این چهار نفر با فاطما گل داستان ما به حساب میاد !
