خلاصه قسمت بیست و هفتم سریال فاطما گل کریم از بانک میاد بیرون و میره سمت محضر برای انجام کارهایی که مد نظرشه !
از طرفی مراسم توی خونه یاشاران در حال برگزاریِ و دوباره عروسی عقب میوفته ! رشات میخواد همه حقو حقوق اردوانو بده برای همین نمیخواد جنگ جدید راه بیوفته !!
اردوان پیش مادرش درد دل میکنه . میگه :
از این به بعد فقط منو تو هستیم . از این به بعد یه اردوان دیگه میبینی ، شاید بابا نباشه و اینارو ببینه اما همیشه پیشتمو جلوی بدیا ازت محافظت میکنم !
| خونه جدید |
اوضاع خونه نسبتاً آروم به نظر میرسه . کریم بشقاب غذاشو میبره توی آشپزخونه و با فاطمه رو به رو میشه !
بهش میگه :
فردا میخوام یکم باهات حرف بزنم .. فاطمه : چی میخوای بگی ؟ .. کریم : خواهشم میکنم فقط پنج دیقه ، شب بخیر !
موقع رفتن کریم توی اتاق میبینه مریم لب رودخونه داره اشک میریزه برای همین میره تا آرومش کنه و بهش میگه :
چی شده ؟
اما مریم جوابی نمیده و در حالی که اشک میریزه میره توی اتاقش !
صبح روز بعد همه دارن خونه رو ترک میکنن و وقتی کریم میبینه شرایط مهیاست میره تا با فاطمه حرف بزنه و بهش میگه :
لطفاً بیا بشین یه چیزی میخوام نشونت بدم .. فاطمه : هیچی نمیخوام ازت .. کریم : به اسم تو وکالتنامه گرفتم که بعد رفتن بتونی طلاق بگیری !
همین حرف باعث میشه تا فاطمه خوشحال بشه و برن تا دو تایی با هم حرف بزنن ..
کریم یه پاکت در میاره و میگه :
این بلیط هواپیماس . هفته بعد پنجشنبه میرم ، میرم بلژیک . اینم وکالتنامس ، همونجوری که گفتم فعلاً نیازی نیست کسی بدونه . اگه بخوای مریم جون میتونه کمکت کنه ! طلاق میگیری ، آزاد میشی . من نمیخواستم اینطوری وارد زندگیت بشم ، باور کن ترجیح میدادم بمیرم تا اینطوری وارد زندگیم بشی . راستش من ..
و حرف کریم نصفه میمونه !
اِمره و آسو میان پیش کریم و فاطما گل .. بالأخره آسو با همشون آشنا میشه اما خودشو به امره انیسه معرفی کرده !
بعد از یه مکالمه کوتاه قرار میشه همه با هم برن بیرون ، فاطما گل اول مخالفت میکنه اما با اصرار بقیه راضی میشه و همین حرف یه امید کوچیک تو دل کریم باز میکنه !!
| شرکت یاشاران |
همه جلسه دارن . منیر داره با عوضی بازی راهکار میده تا سهم اردوان بهش داده نشه ، و نمیخواد الکی قدرتمند بشه اما رشات مخالفت میکنه و میگه :
من هیچ وقت برادرمو نخوردم ، اون برادرزاده منه . اینجوری دست سلیمم قوی کنیم ، به اندازه سهامش به سلیمم میدیم . هرچیم تو ارث برسه میدم به سلیم ، از میراث عموش فقط حقی رو که داره طلب میکنه موقع ازدواجشونم به اسم باباش به ملتم سهام میرسه اینطوری مساوی میشن !
از طرفی اردوان و وورال دارن آروم توی سالن میچرخن اما حرفی نمیزنن . سلیم هم میره تا به جمعشون اضافه بشه و میرن توی اتاق !
سلیم : من اومدم مواظب بابام باشم .. اردوان : ببین چی میگم ، به عنوان وارث بابام سهامدار شرکتم ، واسه همینم میخوام زودتر شروع به کار کنم اولین اقدامم اینه که وورال گونی رو استخدام کنم ، میبینی ؟ آدم وقتی رئیس میشه همه چی آسونتر میشه .. وورال : باشه ولی بهتر نبود اول با عمو رشات حرف میزدی ؟ .. اردوان : نه اون چیزی نمیگه بعدم بیشتر از همه اون خوشحال میشه که سه تامون با هم باشیم ..
گردش کریم و فاطمه ادامه پیدا میکنه . آسو از فاطمه در مورد اینکه اصالتاً کجایی هست میپرسه اما فاطمه نمیدونه که قصد اصلی این آدم چیه . با هر نگاهی که بین کریم و فاطمه میگذره یه حس بینشون وجود داره اما حسای متفاوت ، یکی علاقه و یکی تنفر . حتی آسو هم از ظاهری بودن این موضوع با خبر میشه اما چیزی نمیگه و این وسط ابراز علاقه های بی مورد و نشناخته امره به آسو جالب تر از هر نکته ایه ..
بالأخره شب میشه ! فاطمه وکالتنامه کریمو میخونه اما کریم توی اتاقش حسابی بی تابی میکنه . نمیدونه که باید بره یا بمونه !
وسایلشو جمع میکنه و دراز میکشه اما بعد از چند دیقه در حال بیرون رفتنه که فاطمه رو میبینه . جلوش وایمیسته و میگه :
دارم میرم ، فکر میکردم دیگه نبینمت .. فاطمه : منتظر بودم .. کریم : از اینکه منو اینجوری شناختی خیلی ناراحتم ، خیلی چیزا هست که همش تو ذهنم تکرارشون میکنم اما نتونستم بهت بگم . خیلی ناراحتم . معذرت میخوام ، التماس میکنم منو ببخش ، یه روزی منو ببخش !
و ساکشو برمیداره تا بره اما فاطمه میگه :
کریم !! بخشیدم ، بخشیدمت . حالا برو !!
کریم بهت زده ساکش از دستش میوفته ، با لبخند برمیگرده سمت فاطما گل ، دستاشو میگیره و میبوسه بهش خیره میشه ، بغلش میکنه و میگه :
ازت ممنونم !
اما ..
همه اینا خوابه . کریم از خواب میپره و وقتی میبینه همه این لحظه ها توی خواب براش اتفاق افتاده ناراحت میشه . یه کاغذ برمیاداره و شروع به نوشتن میکنه ..
بعد از چند روز بالأخره لحظه رفتن کریم میرسه ! از همه اون خونه و خاطره های بد قبل و بعدش تنها گلدوزیه کوچیک فاطمه رو با خودش میبره !
لحظه رفتن باز هم اشکای مریم سرازیر میشه ، همدیگه رو بغل میکنن بلکه آروم بشه ، کریم از مدت کوتاه این دوری و بردن مریم پیش خودش در آینده میگه و به مریم میگه :
از اینکه ناامیدت کردم و به خاطر کارام ازت معذرت میخوام ! میشه این نامه رو بدی به فاطما گل ؟ ولی بعد از اینکه من رفتم ، خداحافظ .. مریم : مواظب خودت باش ، مواظب باش اونجا سرما نخوری .. کریم : آدرسم که مشخص شد برات میفرستمش ، برات نامه مینویسم ..
و دوباره توی آغوش هم آروم میگیرن !
بالأخره تاکسی از راه میرسه و کریم لحظه به لحظه از مریم دورو دور تر میشه ! کسی نیست تا بیتابی های مریمو آروم کنه . فاطمه هم که این جدایی براش از هر چیزی جالب تره از پشت پنجره همه این اتفاقاتو میبینه !
آخرین دیداد بین نگاه این دو نفر ردو بدل میشه و کریم استانبولو ترک میکنه و میره ..