خانه
366K

سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu

  • ۱۶:۴۲   ۱۳۹۳/۷/۲۶
    avatar
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
    خلاصه قسمت های ۳۰ و ۳۱ سریال  فاطما گل



    قسمت ۳۰

    کار های انتقال سهام انجام میشه و بقیه میرن . همزمان مصطفی جلوی در آسانسور با پریهان و سلیم رو به رو میشه و میره بالا پیش بقیه اعضا . از طرفی اردوان در مورد جلسه به وورال میگه :

    منیر کچل رنگو روش پریده بود ، عموام به زور خودشو کنترل کرد . بهتره دیگه اینا بفهمن من مثه بابام نیستم !

    منیر از راه میرسه و اردوانو به اتاقش دعوت میکنه و میگه :

    میخوام چند تا توصیه دوستانه بهت بکنم .. اردوان : پندهای پدرانه .. منیر : اگه من نبودم تو الآن به جای اینکه توی شرکت رئیس بازی در بیاره تو زندان داشتی آب خنک میخوردی .. اردوان : آره با سلیم هی چپو راست قدم میزدیم .. منیر : صداتو ببر حرفامو گوش کن ، پدرت هیچ وقت به داداشش بی احترامی نکرد برای همین تو دنیای کار تا این حد پیشرفت کردنو جاه طلبی نکردن . پدر تو هیچ وقت به داداشش نارو نزد برای همینم تو این شرکت صاحب مقام شد تو الآن داری با میزت همین عزت و احترامو با خودت بالا میکشی تو رقیب نیستی ، شریکی شریک .. اردوان : میدونم .. منیر : تو هنوز هیچی نمیدونی جو گرفتتت اما بدون نمیتونی سد راه رشات یاشاران بشی .. اردوان : داری منو تهدید میکنی ؟ .. منیر : ببین ما همه مثه یه تیمیم اگه خودتو بکشی کنار از تیم عقب میوفتی اینم بدون مصطفی مثه یه گرگ میاد سراغت !



    مصطفی همراه رشات وارد اتاق منیر میشن . مصطفی میگه مادرم مریضه و من نمیتونم برم رومانی برای همین باید بمونم کنارشون !

    منیر و رشات با حرافی و پیشنهاد کار توی استانبول در حال انداختن اردوان توی دام هستند اما از اونجایی که اردوان خونده تر از این حرفاس میگه :

    نیازی به این کارا نیست ، مصطفی میتونه راننده شخصی من بشه اینطوری هم به مامانش میرسه هم کارشو میکنه با شرایط و حقوق قبلی . نظرت چیه مصطفی ؟ .. مصطفی : بله خیلیم خوبه البته اگه آقا منیرو آقا رشاتم راضی باشن .. اردوان : نظرت چیه عمو ؟ چی از این بهتر ؟ .. رشات ( با تته پته ) : من نمیدونم ، نمیتونم چیزی بگم .. اردوان : منم دنبال یه آدم مودبو معتمدی مثه مصطفی میگشتم .. مصطفی : خیلی متشکرم .. اردوان : تموم شدو رفت ، به همین سادگی !



    و اولین ضربه توسط اردوان به پیکره رشات و وکیل حقه بازش زده میشه ..



    | خونه جدید |

    مقدس از خرید بیرون میاد . میبینه کسی نیست و به بهانه کمک به کریم راحمی رو میفرسته پیش کریم و خودش دست به کار میشه . میره بالای سر تخت فاطمه ، نامه کریمو از زیر تخت بیرون میشکه و در نهایت کثیفی شروع میکنه به خوندن !

    در حالی که کریم و راحمی در حال درست کردن باغچه خونه هستند مقدس میاد و دوباره راحمی رو برای خرید از خونه دور میکنه و شروع میکنه به حرف زدن با کریم و میگه :

    این نامه چیه ؟ .. کریم : چرا میپرسی ؟ واسه چی میپرسی ؟ .. مقدس : میدونستم فکر طلاقو تو کردی تو مخش ، وقتی از تو کفری میشه میاد سر من خالی میکنه . این کارا چیه میکنی ؟ .. کریم : ببین اینو بفهم اینجوری چیزی پیش نمیره .. مقدس : طلاق بگیره چی میشه ؟ بی صاحب میشه . اینو میخوای ؟ شوهر بالای سرش نباشه قسم میخورم دیگه نمیتونم نگهش دارم بره تکو تنها هر غلطی میخواد بکنه .. کریم : اتفاقاً بهتره تو دست از سرش برداری ..



    مقدس جلوی کریم وکالتنامه طلاقو پاره میکنه و میگه :

    این طلاق سر نمیگیره والسلام .. کریم : پارش کردی که چی ؟ فکر کردی نمیتونم برم یکی دیگه بگیرم ؟ اگه فاطما گل بخواد طلاق میگیریم توأم نمیتونی جلومونو بگیری .. مقدس : اگه فاطما گل میخواست طلاق بگیره این نامه رو مثه گنج زیر تختش قایم نمیکرد ..



    برق خوشحالی توی چشمای کریم روشن میشه اما با عصبانیت میگه :

    این نامه رو میذاری سر جاش . اگه به فاطما گل چیزی بگی جنجال به پا میشه . من یه نسخه از وکالتنامه دارم اونو میذاریم سر جاش تا چیزی نفهمه ..



    | شرکت یاشاران |

    مصطفی داره آماده میشه برای کار جدیدی که توسط اردوان بهش محول شده . یاد حرفای اردوان میوفته که چجوری توجیحش کرده بود که ازش خواسته که جدیت رو صدر کارهاش قرار بده و حالا که آدمش محسوب میشه باید از اردوان اطاعت کنه و با یه دسته پول ازش پذیرایی میکنه تا برای خودش لباس رسمی و شیک بخره و اولین دریافتی مصطفی از شرکت یه بنز شاسی بلند آخرین سیستمه ..



    | خونه جدید |

    امره و مادرش برای کمک به کریم و راحمی برای تزئین خونه اومدن . همزمان مریم و فاطمه از راه میرسن و خبر ثبت نامش توی مدرسه رو میدن ، همسر ارول میگه کارگرای ارول توی رستوران تنهاش گذاشتنو رفتن شماها بیاین کمک شب سال نو رو هم با هم جشن میگیریم . بعد از یه صحبت کوتاه همراه پسرش خونه رو ترک میکنن و بقیه اعضا میان تو و در مورد کارهای روزمره حرف میزنن ، کریم نگاه محبت آمیزش خیره شده به فاطمه اما فاطمه یهو میبینش و با اشاره سر میگه چیه ؟ اما کریم خودشو جمع و جور میکنه و میره !



    آخر شب مریم شام کریمو میاره توی اتاق . کریم با خوشحالی میگه :

    مریم جون ؟ .. مریم : جونم ؟ .. کریم : میگم برای سال نو برای همه کادو بخرم ؟ نظرت چیه ؟ .. مریم : خیلی خوب میشه بگیر حتماً . اگه بخوای با هم میریم یا اصلاً من پولشو میدم .. کریم : نه من با پول خودم میگیرم اما تو میدی بهش اما ندونه که من واسش گرفتم اگه واسه فاطما گل چیزی گرفتم تو بده بهش .. مریم : باشه فقط اگه پول کم آوردی بهم بگیا .. کریم : نه این چند روز پولمو میگیرم !



    بعد از رفتن مریم منیر به کریم زنگ میزنه و ازش میپرسه چرا که نرفتی و بعد از جوابای سر بالای کریم جریان راننده شدنه مصطفی برای اردوانو میگه و با یه سری حرف بیخود در مورد اردوان و بد جلوه دادنش در مورد فاطمه ذهن کریمو بهم میریزه و تلفنو قطع میکنه !



    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ



    قسمت ۳۱

    فاطمه بعد از انجام کارهاش میره تا بخوابه اما نمیتونه چون کریم کم کم رفته توی ذهنش برای همین دوباره نامه کریمو برمیداره تا بخونه !

    صحب روز بعد فاطمه میره تا کاراشو انجام بده اما وسط راه کفش های پارش اذیتش میکنه و این صحنه رو کریم میبینه زود در اتاقشو باز میکنه و میگه :

    صبح بخیر .. فاطمه : ( با اشاره سر صبح بخیر میگه ) .. کریم : کی میخوای درسارو شروع کنی ؟ به نظرم هرچه زودتر شروع کن . اگه به کمک احتیاج داشتی .. فاطمه : به کمک تو احتیاجی ندارم !



    باز هم صبر کریم بهش غلبه میکنه و سکوت میکنه . نظرش به کفشای داغون فاطما گل جلب میشه و میره برای انجام کار آهنگری !

    به طور آزاد برای مغازه ها شروع میکنه به کار کردن ، حین انجام کار نظرش به یه جفت پوتین شیکو قشنگ جلب میشه و دوباره کارشو ادامه میده ..

    بعد از اتمام کار کریم صاحب مغازه دستمزد کار اولشو میده و پیشنهاد سه کار دیگه رو بهش میده اما کریم میگه یه لحظه به من اجازه بدید زود میام !

    و با عجله میره سمت مغازه کفش فروشی ، ۳۰۰ لیر مید به مغازه دار برای خرید کفش اما سایز پای فاطمه رو نمیدونه برای همین زود زنگ میزنه به مریمو میگه :

    من برای فاطما گل یه پوتین پسندیدم خیلی خوبه پاهاشو گرم نگه میداره میخوام بخرم اما نمیدونم شماره پاش چنده به نظرت چنده سایزش ؟ .. میرم : خیلی خوبه بذار ببینم کفشاش اینجاس ، من ۳۷ میپوشم . کریم کاملاً پاش اندازمه توأم ۳۷/۵ بگیر !



    کارای کریم تقریباً تموم شده . با کفشی که گرفته در حال رفتنه که یهو پشت ویترین یه مغازه یه پالتوی شیک نظرشو جلب میکنه . بدون معطلی میره توی مغازه ..



    آخر شب شده . فاطمه میره توی اتاق مریم تا برای شام صداش کنه و با کلی کادو رو به رو میشه و میرن توی آشپزخونه بازشون کنن . کریم از توی اتاق داره این لحظه ها رو میبینه و منتظر عکس العمل فاطمه در مورد سلیقشه . کادو های همه داده میشه ، فاطمه پالتوشو میبینه با خوشحالی بازش میکنه تا بپوشتش و کاملاً اندازشه . کفشارو میبینه و بیشتر از همیشه ذوق میکنه و از مریم تشکر میکنه . کریم بیش از حد خوشحال و با خوشحالی فاطما گل قلبش آروم میگیره !

    این اولین کادوی درستو حسابی هستش که فاطمه از کسی میگیره ..



    | کلاب |

    مصطفی اردوانو میرسونه به کلاب پیش سلیم ، ملتم و وورال . مصطفی توی ماشین در حال حرف زدن با مادرشه در داشبورد ماشینو باز میکنه و یه سری پاکت برمیداره ، در پاکتو باز میکنه و عکسای نامزدی سلیمو میبینه و توی آخرین عکس میرسه به عکس چهار نفره کریم ، وورال ، اردوان و سلیم !

    بلافاصله یاد لحظه ای میوفته که کریمو در حال حرف زدن با فاطما گل توی نامزدی دید و میفهمه که همه این چهار نفر با هم در ارتباطن و یجورایی داره بازی میخوره ، حرفی نمیزنه و عکسارو میذاره سر جاش اما به فکر فرو میره ..



    بالأخره شب عید فرا میرسه . کریم در حال کار کردن توی یه مغازه هستش ! بقیه اعضای خونواده هم در حال کمک کردن توی رستوران ارول هستن .. امره سراغ کریمو میگیره که زود بیا شب قراره برقصیم !



    | خونه یاشاران |

    خدمتکار خونه یه دسته گل و با یه کادوی شکیل برای پریهان میاره . توی پاکت یه نامه از طرف رشات با این مضمونه :

    عشقم از اینکه امشب نمیتونم پیشت باشم خیلی ناراحتم اما جبران میکنم . امیدوارم منو ببخشی !



    پریهان با خوندن این نامه اشک توی چشماش جمع میشه اما توی خونه جلوی بقیه چیزی دم نمیزنه و میره توی اتاقش به رشات زنگ میزنه و میگه :

    برنامه امشب عوض شده ؟ .. رشات : نه عزیزم خونه ایم .. پریهان : منم همین حدسو زده بودم برای همین گفتم بپرسم .. رشات : چی شده عزیزم ؟ .. پریهان : رشات جون خواستم بدونی جواهر فروشیت یه اشتباهی کرده .. رشات ( با تته پته ) : چه اشتباهی پریهان ؟ یعنی اگه اون یادداشتو میگی که .. پریهان : زور نزن فقط خواستم بدونی که بعداً دوباره از این اشتباها رخ نده البته اگه من بودم جواهر فروشی رو عوض میکردم ، شب میبینمت !



    و دیگه به طور کامل آبروی رشات ریخته میشه چون کادو برای معشوقه جدیدشه اما اشتباهاً رسیده به دست پریهان !



    کریم کاراشو تموم میکنه ، میره خونه تا دوش بگیره از سر فضولی میره زیر تخت فاطمه رو نگاه میکنه ببینه نامش هنوز اونجا هست یا نه و با پیدا کردنش کلی خوشحال میشه ..

    بعد از مدتی خودشو میرسونه به رستوران ارول که مملو از جمعیت شده ، میشینه سر جاش تا اینکه فاطما گل میاد . با دیدن هم باز حسای مختلفی بینشون ردو بدل میشه تا اینکه در عین ناباوری کریم فاطما گل جلوی جمع میگه :

    خوش اومدی ..


    سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان