خلاصه قسمت ۷۶ سریال فاطما گلبا اتفاقاتی که افتاده کریم اجازه خوندن نامه پدرشو به فاطما گل میده . همزمان مریم هم از راه میرسه و یادآوری میکنه که باید برن برای عقد قرارداد برای مغازه جدیدشون برای همین به کریم میگه :
اگه حوصله نداری میخوای زنگ بزنیم تا بمونه برای بعد .. کریم ( با حرص ) : بهتره به اون مَرده ( پدرش ) زنگ بزنی . دلش میخواست بیاد اینجا ، باهام رو به رو شه ، بغلم کنه ! بهش زنگ بزن بگو نیاد بگو اینجا نیاد امیدوار هم نشه ، زنگ بزن .. مریم : کریم من نمیتونم این کارو بکنم .. کریم : باید بتونی ، تو این مشکلو به وجود آوردی خودتم درستش میکنی .. مریم : همچین کاریو از من نخواه . نمیتونم بین پدرو پسر قرار بگیرم .. کریم ( با فریاد ) : بین ما هیچی نیست ، هیچ ارتباطی نیست . من پدری ندارم ..
کریم با چشمایی که هر لحظه آماده فرو ریختنِ اشکه با حرص عقده های چندین سالشو بیرون میریزه و میگه :
روزی که ما رو ترک کردو رفت برام مُرد ، وقتی رفتو پشت سرشم نگاه نکرد مُرد . اگه تو زندگیش من از همه براش با ارزش ترم ، مادرم ! ( با بغض ) مادرم که مُرد چرا نیومد ازم حمایت کنه ؟ چرا برنگشت ؟ اگه تو نبودی چی میشد ؟ اگه مادر تو نبود کی ازم حمایت میکرد ؟ چرا اون موقع یادش نیوفتاد که یه پسر داره ؟ الآنم برام مهم نیست چه احساسی داره . نمیدونم مادرم چه حسی داشت ، نمیدونم تونست دردشو بگه یا نه من چرا به حرفای اون آدم گوش بدم ؟ شایدم مادرم به خاطر اینکه نتونست دردشو به کسی بگه مرگو انتخاب کرد ! شاید به خاطر اینکه با خودش حرف میزد !
یه قطره اشک سرد ولی دردناک از روی گونه های کریم سُر میخوره ، با تمسخر و فریاد میگه :
هه ، عذاب وجدان داره ! به من چه ؟؟؟ چیکار کنم ؟؟؟ تازه میخواد منو ببینه ؟ با چه رویی میخواد تو چشام نگاه کنه ؟ چطوری میتونم این اتفاقاتو نادیده بگیرم ؟ چی باید به هم بگیم ؟ بگیم هیچ اتفاقی نیوفتاده بیا از اول شروع کنیم ؟ نه اون هرچقدر میخواد برام نامه بنویسه من نمیتونم این خیانتو در حق خودم کنم . زنگ بزن بگو بیخود نامه ننویسه ، بیخود سعی نکنه منو دچار عذاب وجدان کنه . پدر من قبل اینکه مادرم بمیره مُرد ، زنگ بزن بهش بگو !
کریم از سر جاش بلند میشه ، گوشیشو برمیداره شماره ای که فخرالدین ایلگاز روی نامه نوشته رو میگیره و میده دست مریم اما متوجه میشن که شماره رفته روی اپراتور ..
کریم گوشیو میگیره اما میگه مهم نیست اما بعد زنگ بزن . به فاطما گل اشاره میکنه که بلند بشن برای امضای قرارداد ! و همه همراه هم راهی مغازه جدیدشون میشن . در طول مسیر کسی جرأت بیان کوچک ترین کلامی رو نداره چون میدونن کریم با یه کلمه به مرز انفجار برسه . اما فاطما گل با همه شیطنتی که داره زیر زیرکی از توی آینه حواسش به کریم هست و چشم ازش برنمیداره ..
| کافه |
صحبت ها بین صالح و مقدس بالا میگیره . زبون بازی های صالح ادامه داره و شروع میکنه به خر کردن مقدس و از اونجایی که مقدس زن سالمی به حساب نمیاد سر بسته تن میده به اینکه دوباره رابطه جدیدی رو با صالح شروع کنه اما اینبار در خَفا و به دور از چشم همه و این دقیقاً اون چیزیه که منیر میخواست !
| مغازه جدید |
همه در حال امضای قرارداد هستند و با پرداخت سه ماه به عنوان پیش برای کرایه و توافق کریم قرارداد به اسم فاطما گل نوشته میشه و تصمیم گرفته میشه تا پنجم هر ماه کرایه های بعدی پرداخت بشه . با لخند فاطما گل کریم هم لبخند میاد روی لباش و این تنها چیزیه که میتونه آرومش کنه !
از طرفی کادیر توی کلانتری محل در حال پرس و جو هستن و در مورد حمله یاشاران ها سوال میپرسه . با حرفای کلانتری محل کادیر متوجه میشه که کریم یه مسئله ای رو بهش نگفته و این موضوع یعنی اینکه شش ماه قبل هر چهار نفر کریم ، وورال ، اردوان و سلیم بازداشت شدن و همراه یکیشون قرص روانگردان بوده ! کادیر با خوندن اون پرونده و اظهارات همه متخلفین حسابی کلافه میشه اما جلوی کلانتر حرفی به زبون نمیاره ..
بعد از امضای قرارداد همگی برمیگردن خونه و در کمال تعجب میبینن که کادیر در انتظارشونه . با احوالپرسی ، کادیر میگه :
کریم مگه قرار نبود همه چیو بدون مخفی کاری برام تعریف کنی با تمام جزئیاتش ؟ .. کریم ( در حالی که روحشم خبر نداره ) : من که چیزیو مخفی نکردم .. کادیر : شش ماه پیش یعنی سه ماه بعد از اون حادثه ( اتفاق تجاوز ) با اون یاشاران ها و وورال ناملی بازداشت شدی ، چرا اینو به من نگفتی ؟!
کریم متعجب به فاطما گل خیره میشه و بعد از دقایقی توی خونه به ادامه صحبتش ادامه میده و میگه :
حرفای وورال برای من خیلی مهم بود . در واقع جواب بزرگترین سوالی بود که تو ذهنم داشتم ( اینکه شب حادثه به فاطما گل دست نزده ) پشت تلفن همه چیو اعتراف کرد ولی مست بود منم واسه اینکه مطمئن شم رفتم پیشش ، بعدش بقیه اومدن وورالم همه چیو به اونا گفت حتی گفت به پلیسم میگه بعد یه دفعه بحثشون شد وورال مست بود ، نشست پشت فرمون منم برای اینکه جلوشونو بگیرم سوار شدم چند دیقه بعد پلیس ما رو نگه داشت وقتی وورال شروع کرد به پَرتو پلا گفتن هممونو گشتن ازش قرص پیدا کردنو هممونو بردن .. کادیر : تو هرچی دوس داری این قصه رو تعریف کن .. کریم ( خیلی جدی و با عصبانیت ) : قصه تعریف نکردم .. کادیر : حالا هرچی ، اونا این قضیه رو جور دیگه تعریف میکنن . بازجویی دادی ، گفتی رفتم پیش دوستم که شرایط سختی داشت ، برای کمک رفته بودم . اینا جمله های توء کریم یعنی به طور رسمی ثبت شده . این مسئله ثابت میکنه که بعد از حادثه باهاشون در ارتباط بودی توی این پرونده ام واردش کردن . منو عُمر سعی میکنیم این ادعا رو باطل کنیم البته کلی زحمتو دردسر داری ، اگه از قبل خبر داشتیم پیش بینی های لازمو میکردیم . توأم توی اولین بازجوییت اینو به دادستان میگفتی . ببین خوب فکر کن و درست جواب بده . بعد از اون شب باهاشون ارتباط داشتی ؟ میتونن توی دادگاه ثابت کنن ؟ .. کریم : آره برای تصویه حساب با اردوان رفتم خونش ولی با مصطفی رو به رو شدم .. کادیر : بیا اینم یکی دیگه . حتماً موقع ورود به خونه دوربینا ضبط کردن !
فاطما گل حسابی ناراحت این مسائل میشه و با بغضی که داره میره توی آشپزخونه ، کریم هم پشت سرش . کریم میگه :
فاطما گل باور کن راستشو میگم ، برای اینکه حقیقتو بدونم رفتم پیش وورال .. فاطمه ( با گریه ) : اینو باور کن اونو باور کن . دیگه حرف نزن .. کریم : بعد از اینکه مطمئن شدم اومدم حقیقتو بهت گفتم یادت نیست ؟ .. فاطمه : هر روز یه اتفاق جدید میوفته ، یه مشکل تازه پیش میاد . اینبارم بازجویی تو ، این مدرک . هر دفعه امیدم تبدیل به سراب میشه خسته شدم دیگه .. کریم : باور کن هیچی نصیبشون نمیشه دارم راستشو میگم .. فاطمه : پس چرا قبلاً بهم نگفتی ؟ دیگه چیا هم نگفتی یا ازم مخفی کردی یا یادت رفته ؟ اون آدما رو چند بار دیگه دیدی ؟ ترتیب خارج رفتنتم اونا دادن ؟ چون نیومدن از مرز ردت کنن برگشتی ؟
و باز هم طعنه های فاطما گل که از ته دل نیستو از حرصشه کریمو ناراحت میکنه اما به زودی برطرف میشه ..