۱۹:۰۶ ۱۳۹۳/۵/۱۹
h دو ستاره ⋆⋆|6236 |2085 پست
یه بار تو خیابون، یه تاکسی پیکان عهد عتیق جلو پام ترمز زد
(از اگزوزش دود میزد بیرون در حد پالایشگاه؛ سپر جلو و عقب نداشت؛ شیشه ها ترک خورده؛ تمام در و پیکرش ضربه خورده! خلاصه انگار از عملیات انتحاری نا موفق جون سالم به در برده باشه!)
در عقبو که باز کردم دیدم 4 نفر تو تاریکی به صورت کمپوت نشستن!
در جلو رو باز کردم دیدم یه نفر هم جلو نشسته! همین که خواستم از راننده بپرسم؛ دیگه چرا با این وضعیت منتظره که من سوار شم! با یه صدای خش دار و لحن داش مشتی گفت بپر بالا که دیر شد! بعد به این یارو که جلو نشسته بود گفت؛ داداش یه کم با من صمیمی تر شو بذار این آقا هم تنگ شما بشینه!
منم که دیدم تو این یه ساعتی که تو خیابون علافم تنها تاکسیه که پیداش میشه، و میترسیدم که مجبور بشم پیاده برم تا خونه... گفتم بی خیال و به هزار زور و زحمت خودمو چپوندم جلو! حالا مگه در بسته میشد.
بگذریم...
وقتی ماشین شروع به حرکت کرد احساس میکردم هر لحظه ممکنه همه چیز ماشین بریزه پایین. انگار سوار تراکتور داشتیم زمین شخم میزدیم.
نگاه کردم دیدم از دنده ی ماشین فقط یه میله باقی مونده و راننده با لنگ یه چیزی شبیه سر دنده ساخته، و با اون دنده عوض میکنه.
جای آینه ی جلو راننده، یه آینه کوچیک حموم با بند آویزون کرده بود. تا اینجا ی کار خیلی خندم گرفته بود ولی همه جدی بودن... یه دفعه چشمم خورد به این روکش خزهایی هست که رو داشبرد میذارن (اسمشو نمیدونم) دیدم یارو به جای اون تیکه های پلاستیک که اینو نگه میدارن، یه گوجه ی کوچیک گذاشته! ظاهر گوجه نشون میداد که خیلی وقته اونجاس! آقا من هر لحظه ممکن بود از خنده منفجر بشم ولی بقیه همچنان کاملا جدی و ساکت...
حالا اصل موضوع!
از رادیو یه مسابقه پخش میشد که هر بار یه نفر زنگ میزد و یه مسابقه ی ورزشی رو گزارش میکرد و هرکی بهتر گزارش میکرد بهش جایزه میدادن!
گزارش های مردم با لهجه های مختلف و سوتی های زیاد منو بیشتر قلقلک میداد. که یه نفر زنگ زد و قرار شد کشتی رو گزارش کنه.
متن گزارش : حالا خود حمید سوریان میره برای زیر دو خم پروین اعتصامی! حالا اینجا پروین اعتصامی رو خاک میکنه. پروین اعتصامی قرص و محکم به تشک چسبیده! ولی حمید سوریان حالا اینجا بار انداز رو اجرا میکنه...
گوینده ی رادیو: آقا آقای ... عزیزم! شما منظورتون فردین معصومیه؟
گزارشکر: بله بله ببخشید فردین معصومی
ادامه ی گزارش: بله ... فردین معصومی تا اینجا خوب کار نکرده.. حالا خود پروین معصومی... ببخشید فردین اعتصامی...
گوینده رادیو: آقا فردین معصومی...
اینجا بود که دیگه گفتم آقا بی زحمت نگه دارین. پولو پرت کردم سمت راننده و کف آسفالت نشستم و یه ساعت خندیدم... چیزی که جالب بود اینه که مسافرا و راننده تو این مدتی که پروین اعتصامی داشت فیتیله پیچ میشد حتی لبخند هم نمیزدن!