دوستان دقت کنند که من میخوام نظرم رو راجع به کتاب بگم، اگر فقط میخواید کتاب معرفی بشه به تاپیک معرفی برید که بالا پری سان آدرسش رو گذاشته اولین کتابی که خوندم کتاب کوری اثر ژوزه ساراماگو هست. از نظر سبک نوشتاری دو نکته همون اول خیلی نظر شما رو جلب میکنه،
اول عدم استفاده نویسنده از علایم نوشتاری مثل ؟ : )( و ... هست. و اینکه گاهی بین حرف ها نویسنده مشخص نمیکنه که مثلا دکتر گفت : ... در حالی که دیالوگی در جریان هست و شما باید خط گفته ها رو با دقت ادامه بدهید تا بفهمید که کی گوینده عوض میشه و چه کسی داره دیالوگ میگه.
مورد دوم هم اینه که هیچ کدام از شخصیت ها اسم ندارن و نویسنده اونا رو با صفتشون صدا میزنه، مث دکتر، اولین مرد کور شده، دختر با عینک تیره، سگ اشک لیس و ...
از نظر حسی هم این کتاب بسیار کوبنده شروع میشه و تا شاید اواسط با همین ریتم کوبنده شما رو میخکوب میکنه. درست لحظه ای که انتظارش رو ندارید کوری ساده یه شخص به مصیبتی عالم گیر تبدیل میشه و به سرعت همه صفات انسانی جای خودشون رو به صافتی برای بقا میده(که البته برای بقا کارهای تیمی و ... هم وجود داره). اما در ادامه نمیدونم خواسته یا ناخواسته ما وارد روزمرگی حتی در بحران میشیم! یعنی به بحران هم عادت میکنیم و دچار روزمرگی بحرانی میشیم!
نمیخوام قضاوت کنم که آیا این کوری شاید چند ماهه که در پایان از بین میره، حتمن برای یاداوری کردن این بوده که ما چشممنون رو به روی خیلی چیزا بستیم و یا به قول یکی از کارکترهای این کتاب (به مضمون) کورهایی هستیم که میبینیم. اما دست کم این مورد رو هم در خودش جای داده. طعنه هایی هم به خیلی از باورهایی زده که مثل سنگ سخت هستند اما کافیه از یه زاویه ای اندک متفاوت بهشون نگاه کنید تا کل این قلعه فرو بریزه!
قلعه ای که خیلی ها از ترس فروریختنش هر روز به سفت تر شدنش کمک میکنن.