خواهش میکنم لطف داری
آره پایانش هم مث شروعش خیلی کوبنده بود. در عین حال که با خودت میگفتی، چقدر این تجربه کوری میتونه باعث شه ما(آدم های داستان) یه جور دیگه دنیا رو ببینیم، در عین حال یادم اومد که چقدر زباله هست که باید جمع کنیم، چقدر گور دست جمعی، یه گروه باید برن تصفیه آب رو راه بندازن، دکلای برق رو دوباره سامان بدن، کلیساها رو، مغازه ها رو، بیمارستان روانی رو بازار بورس ... شاید بازم نتونیم از این روزمرگی فرار کنیم با همه تحربه هامون. اما شاید یکیمون بتونه
من خیلی سعی میکردم که ذهنم رو که دوست داشت جای زن دکتر باشه و ببینه فریب بدم و یه جاهایی موفق میشدم جای آدمهای دیگه باشم و واقعا شرایط غریبی بود. کلا تجربه ی خیلی خوبی بود. ممنون