۱۶:۱۷ ۱۳۹۳/۵/۱۱
همینطوره که میگی.
منم واقعا اون بارون حسابی روم تاثیر گذاشت، انگار که زیرش وایسادم. پایان کتابی که من داشتم بخشی از سخنرانی ساراماگو در زمان گرفتن جایزه نوبل رو نوشته بود. خیلی جالب بود، میگفت من شاگرد شخصیت های کتابام هستم.
و وقتی از خاطره بچه گیش میگفت و اینکه پدر بزرگ و مادر بزرگش جایی که زندگی میکردن و چوپان بودن و شبهای سرد زمستون بچه های ضعیف تره خوک ها رو میاوردن توی رخت خوابشون و میگفت بی تعارف نه چون مهربون بودن که برای امرار و معاش و ...
و از خردمندی پیرمرد بی سواد تعریف کرد و خیلی چیزا که با خوندش حس کامل تری به کتاب و کتاب هایی که در آینده ازش بخونم پیدا کردم.