خودم منم بگم دگ
الب
ته خاطره براي روز خواستگاري خواهرم هستش من ٣ دبستان بودم تازه به تكليف رسيدن بودم شب خواستگاري خيلي سنتي و رسمي بود جو مجلسم سنگين منم كه كلان ادم جوگيري هستم چند روز از جشن تكليفم گذشت بود شب خواستگاري خواهرم چادر سر كردم
توي اون جو سنگين مادر شوهر خواهرم به من گفت افرين چه دختر خوبي چادر سرش ميكنه چه قدر نجيب منم نه گذاشتم نه برداشتم بلند گفتم بله دگ مثل دختر شما كه نيستم اخه خواهر شوهر خواهرم همسن من بود قيافه همه اين طوري بود
ة
وسط هاي مجلسم شيريني تعارف كردم باز أزم تعريف كردن بآلام به شوخي گفت موقع شوهر كردنش منم پرو گفتم من كه جهاز ندارم