۰۰:۴۷ ۱۳۹۳/۶/۱۱
1. روزگار کودکی و جوانی
پائولو کوئیلو در سال 1947 میلادی در شهر زیبای ریودوژانیرو دومین شهر پرجمعیت برزیل متولد شده است؛ درست همان روزی که نویسنده محبوبش (خورخه لوئیس بورخس) به دنیا آمد، فقط چند سال دیرتر.
او در خانوادهای متوسط به دنیا آمد. پدرش مهندس و مادرش خانهدار بود. وی در دوران کودکی روحیه طغیانگری داشت تا جایی که روزی تصمیم میگیرد «هر کاری دلش میخواهد بکند» و از اینجاست که یکی از محورهای تعالیم او در آثارش این است که هرکاری که دل انسان گفت باید انجام بدهد و قلب بهترین راهنمای انسان است.
کوئیلو دبیرستان را به پایان نمیبرد و به قول خودش با رشوه، مدرکی میگیرد. (1: 103) او در دانشگاه در رشته حقوق تحصیل را آغاز میکند؛ اما نیمهکاره آن را هم رها میکند. از 17 تا 26 سالگی سهبار به تناوب روانه بیمارستان روانی شد و هر سه بار از آنجا گریخت. او را در طبقه نهم آسایشگاه بستری کرده بودند و با تصور اینکه دیوانه خطرناکی است، به وی اجازه خروج نمیدادند.
در سومین مرتبه به او داروهای بسیاری خوراندند و او را با الکتروشوک مداوا کردند. در این مدت دو ماهه، او حتی آفتاب را هم ندید. (همان: 26) علت بستری شدن مکرر او در بیمارستان روانی به جز روحیه سرکشی و طغیانگری، دو چیز دیگر بیان شده است: اعتیاد افراطی به مواد مخدر (همان: 105) و همجنسبازی. (همان: 31)
کوئیلو در جوانی به جریان هیپیگری یا هیچگرایی پیوست و در این ایام افکار و اندیشههای مارکسیسم را مطالعه کرده، به حزبهای سیاسی آزادیخواه تعلقخاطر پیدا کرد؛ برای همین، سه بار به زندان میافتد و شکنجه میشود. او میگوید: زندان بدترین تجربه زندگی من بود؛ زیرا علاوه بر آنچه در آنجا تحمل کردم، پس از مرخص شدن، با من مانند جذامیها رفتار شد. همه میگفتند: به او نزدیک نشوید زندانی بوده حتماً دلیلی داشته که به زندان رفته. (همان: 32)
به گفته خودش تأثیر زمان بر وی همیشگی و دائمی بوده است و او از آن به تأثیرات مثبت یاد میکند. پائولو در زندگی زناشویی خود با چندین شکست مواجه شده است و ازدواجهایش سه بار به طلاق کشیده است و هم اکنون با همسر چهارمش کریستیانا زندگی میکند: «زن خبرنگاری از دوستان همسرم که مطلّقه بود، بیمشکل میتوانست ادعا کند با من بوده» (پائولوکوئیلو، 1383: 21) و یا میگوید: «رابطه عاشقانهای درکار نبوده، در واقع این اتفاق بیشتر به علت آن پیش آمد که حوصلهمان سر رفته بود.» (همان: 23)و بهطور کلی اینگونه اعتقاد خویش را بروز میدهد که: «اغواگری همیشه آدم را به زندگی علاقمند میکند.» (همان)
ادامه دارد...
1. آرمایس، خوان، 1382، زندگی من، ترجمه خجسته کیهان، تهران، مروارید.