۱۵:۲۳ ۱۳۹۳/۶/۹
نازی جون می دونی من یه مدت خیلی کنجکاوی کرده بودم توی این مسائل و داشت دامنگیر میشد . تا یه مدت شب ها سعی می کردم چشمهام رو ببندم و به یه جای زیبا فکر کنم یه منظره خوب و روش تمرکز کنم. فکرم دائم از دستم در می رفت و از این شاخه به اون شاخه میشد . حتی اوایل از اینهمه تلاش برای جمع کردن فکرم حالت تهوع می گرفتم ولی بیخیال نشدم . باید فکرت رو کنترل کنی . ممکنه اتفاقاتی که پیش اومده به اضطرابت دامن زده . حتما یک قرآن بذار بالای سرت بخواب . راستی من اینجور وقت ها با خدا حرف می زنم آروم میشی .
اگر دیدی چیزی فرای اینهاست بگو شاید لازم باشه یکبار دیگه به روانشناس مراجعه کنی برای کنترل اضطراب و افکارت . درضمن با دیدن کار یک روانشناس نمیشه جمع بندی کرد .