۲۰:۳۲ ۱۳۹۳/۶/۷
همین که چشم پادشاه به شازده کوچولو رفتاد فریاد زد:خوب شد!این هم یک رعیت
و شازده کوچولو با خود گفت:از کجا مرا می شناسد؟او که تا به حال مرا ندیده است؟
شازده کوچولو این را نمیدانست که دنیا برای پادشاهان،دنیای ساده ای است و ان ها همه مردم را رعیت خود میدانند.
از ان جا که پادشاه ادم خوب و منطقی بود،دستور های عاقلانه می داد.او می گفت:اگر من به یکی از سردارانم دستور بدهم که خودش را به یک مرغ دریایی تبدیل کند و او دستور مرا اطاعت نکند او مقصر نیست من مقصر هستم.
نام کتاب:شازده کوچولو
نویسنده:انتوان دوسنت اگزوپری