تو همان ماه بنی هاشم و شمع شهدائی
تو به دریای عطش با جگر تشنۀ خود آب بقائی،
تو کنار حرم خون خدا صاحب ایوان طلائی،
تو به بیدستیخود از همگان عقده گشایی
تو فراتر ز تمام شهدا روز جزائی،
حرمتعلقمه، خود کعبۀ ارباب دعایی،
تو حسینِ دگرِ فاطمهتـو خون خدائی،
بـه خدا صاحب لطف و کرم و جود و سخائی
تـو همان باب حوائج، تو همان بحر عطائی،
توامید همه عالم تو چراغ ره مائی،
تو علمداری و فرماندۀ کل شهدائی،
چه شود دست بگیری ز کرم" من" افتاده ز پا را؟