خانه
120K

بیاید با هم مجموعه های داستان کوتاه خوب رو بخونیم و نقد کنیم

  • ۱۶:۴۷   ۱۳۹۳/۹/۱۰
    avatar
    یک ستاره ⋆|3490 |1935 پست
    سلام
    اومدم نظرم رو در مورد داستان سوم بگم . اما نمیدونم چرا این داستان رو خیلی بی حس و حال و بی رمغ خوندم
    اولین ناراحتی که تو ذهنم اومد این بود که چرا بعداز برهم خوردن یه ارتباط چرا اینقدر خانم ها ضربه های شدید میخورن و انگار آقایون هیچ گزندی هم به دلشون نمیاد برخلاف گفته های معلم ادبیات سال اول دبیرستانم که میگفت اصلا فکر نکنید که پسرها کم احساس هستند برعکس اونها خیلی هم لطیف هستند!!!
    در کل با همسرم هم که درمیان گذاشتم اون هم معتقد بود که آقایون هم بدون شک ضربات جبران ناپذیر روحی می خورند و چند مثال هم زد!!
    کلا حس و حال فکر کردن به این موضوعات رو نداشتم چون روحیه خودم هم زیاد اکی نبود.
    در کل داستان یه جاهای خالی داشت.
    حسش در مورد هوو جالب بود.
    اینکه سوار موتور میشد رو دوست داشتم.
    اما اینکه یه مریضی کوچیک اگزما گرفته بود رو نمیدونم چرا بهاره اینقدر خطرناک نشون می داد .
    امـــــــــــــــــا یه نکته ای که حس کردم فکر کردم پدرو که اصرار داشت دختر به رستوران دعوتش کنه عاشق دختر شده بود و اون متوجه نشده بود . تنها حس هیجانی که از این داستان گرفتم این بود.
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان