۰۰:۱۵ ۱۳۹۴/۶/۲۲
ronak nپنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|13385 |16410 پست
تجربه معراج حضرت مولانا
صبحدم گشتم چنان از باده انوار مست
کافتاب آسا فتادم بر در و دیوار مست
جبرئیل آمد، براق آورد، بگفتا برنشین
جام بر دستند بهرت منتظر بسیار مست
برنشستم، برد بر چرخم براق برق سیر
دیدم آنجا قطب را با کوکب سیار مست
درگشادند آسمان را و به پیشم آمدند
«ابشروا»گویان ملایک جمله ازدیدارمست
از سپهر چارمین روح الله آمد پیش من
ساغر خورشید بر کف،از می انوار مست
گفتم:ای چون تو هزاران در خمار جام عشق
کی شود مخمور جز در خانه خمار، مست
دست او بگرفتم و با خود به بالا بردمش
برگذشتیم از سواد عرصه اغیار، مست
بحر ظلمت ماند از پس بحر نور آمد به پیش
عقل گفتا: بگذر از این تا رسی در یار مست
برلب دریای اعظم کشتیی دیدم، در او
احمد مرسل به حال و حیدر کرار مست
دست من بگرفت حیدر اندر آن کشتی نشاند
بگذرانیدم از آن دریای گوهربار مست
ازمقام«قاب قوسین»ام به«اوادنی»کشید
گفتم آنجا راز را با ساقی ابرار، مست
باده از دست خدا نوشیدم و بوسیدمش
آستین افشان گرفتم دامن دلدار مست
گفتم: اکنون بازمیداری در این محفل مرا؟
یا مرا گویی برو در عرصه بازار، مست
گفت: نی نی، ساربان ما تویی ای شمس الدین
رو مهار اشتران گیر و بکش قطار مست