خانه
30.9K

اشعار پارسی

  • ۰۰:۲۵   ۱۳۹۴/۶/۲۲
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|13385 |16410 پست
    وای که ردپای دزد آبادی ما، چقدر شبیه چکمه های کدخداست؟؟؟؟؟؟

    روزی که ردپای به جا مانده ،شبيه چکمه های کدخدا بود یکی میگفت: دزد، چکمه های کدخدا را دزدیده.

    دیگری گفت: چکمه هاش شبیه چکمه کدخدا بوده.

    هر کسی به طریقی واقعیت را توجیه میکرد.

    دیوانه ای فریاد برآورد: که مردم؛ دزد، خود کدخداست...!!

    مردم پوزخندی زدند و گفتند:کدخدا به دل نگیر، مجنون است دیوانه است...

    ولی فقط کدخدا فهمید که تنها عاقل آبادی اوست.

    از فردای آن روز کسی آن مجنون را ندید و وقتی احوالش را جویا شدند، کدخدا گفت:

    دزد او را کشته است...!!

    کدخدا واقعیت را گفت، ولی درک مردم از واقعیت ، فرسنگها فاصله داشت.

    شاید هم از سرنوشت مجنون میترسیدند...

    چون در آن آبادی، "دانستن" بهايش سنگین ولی نادانی ، انعام داشت.

    پس همه ......
    هر روز در خانه کدخدا جمع میشدند!!!!!

    ** سیمین بهبهانی **
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان