خانه
316K

طرفدارهای سریال کوزی گونی

  • ۱۳:۱۸   ۱۳۹۲/۱۱/۲۸
    avatar
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
     خلاصه قسمت 186 سریال کوزی گونی
     
    قسمت 186...
     
    کلانتری...
     باریش توی کلانتری مورد بازجویی قرار گرفت و سر آخر مأمور میگه شما رو برای تست پزشکی میفرستم بیمارستان...
     باریش : هنوزم باورم نمیشه که تو چه هَچَلی منو انداختن... ایلهان : تموم شد اینجارو امضا کنین... باریش : از اون کثافت خبری نشد ؟ ( گونیُ میگه )... مأمور کلانتری : ... باریش : واقعأ شرمندتونم اما چیز دیگه ای نمیتونم صداش کنم...
     این حرفا ادامه داره تا اینکه ایلهان میگه :
     طرف عمل سنگینیو گذرونده ، اولین چیزی که به ذهن میاد اینه که هیچ کس همینچین کاریو با خودش نمیکنه ، تازه تو دادگاه قبلی رو به روی همه تهدید به مرگش کردین حالا با این حرفا نمیشه قاضی رو قانع کرد !
     باریش داد میزنه و میگه به خدا گونی شلیک کرد که تو همین فاصله کوزی از راه میرسه...
     میره جلوی درو میگه :
     هی یارو ! سسسس ، هنوزم داری قصه میبافی عوضی ؟ تازه میگی گونی شلیک کرد ؟ خوبه شاهد داریم ، شاهد ، شاهد ، واسه چی داری دروغ میگی ؟ کثافت !!... باریش به مأمور کلانتری : نقشه کشیدن ، اینم باهاشونه ، داداششه... مأمور : اینا رو باید به دادستان بگی !
     باریشو میخوان برای تست ببرن که کوزی داد میزنه و میگه :
     سیمای کجاس ؟ ها ؟ سیمای کجاس ؟؟؟ من حالیت میکنم ، خودم حالیت میکنم زدنو در رفتن یعنی چی !... باریش : تو خودت استادشی احمق... کوزی : خـــفـــــه شــــــو... باریش : همش نقشه تو بوده مگه نه ؟... کوزی : مثلأ چه غلطی میخوای بکنی ؟ ها ؟... باریش : تلافیش میکنم... کوزی : بیا ، اینم تهدید ، داره تهدید میکنه . میبینی ؟ تهدیدم کرد... شرف : باشه کوزی ، آروم باش... باریش : زیر سر ِ این بوده ، نقشه رو این کشیده...
     
    کوزی که توسط شرفو مأمورا گرفته شده از کوره در میره ، دستو پا میزنه تا در بره و برسه به باریش و میگه :
     میام دهنتو ... میبندما ، شنیدی چی گفتم ؟... باریش : ببند اون دهن کثیفتو ، دیگه منو بازیچه قرار بدی...
     کوزی دیگه از کوره در میره اما بازم موفق نمیشه به باریش برسه ، برای همین داد میزنه و میگه :
     من بازی بهت نشون بدم که خودت حض کنی... شرف : به جون خودم پشیمونم کردی... کوزی : وایسا بینم ، این کجا رفت ؟ ولش کردن ؟ سرشو انداخت پائین رفت دیگه ؟... مأمور وظیفه : بردنش بیمارستان فردا هم به دادستانی رجوع داده میشه... کوزی : بدبخت ، بیشرف تازه ادعاشم میشه !
     
    آخر سر کوزی از طریق مأمور متوجه میشه که سیمای رفته پیش گونی بعد از بازجوییش...
     
    بیمارستان...
     سیمای بالای سر گونی نشسته ، یادآوری اتفاقاتو میکنه . همین موقعه اس که گونی به هوش میادو میگه :
     میخواس منو بکشه ، خوب شد پیشم بودی... سیمای : آروم باش ، اونم دستگیر میشه و حالش میاد سر جاش... گونی : کوزی تورو دید ؟... سیمای : کوزی اینجاس ؟... گونی : اوهوم ، کوزی و جمره اینجا بودن... سیمای : نه کسو ندیدم... گونی : نامزد کردن ، وقتی من درگیر این کارا بودم ، یه نگاه به منو خودت بنداز ، رو خاکستر ما میخوان یه زندگی جدید بسازن...
     
    اولش سیمای متعجب میشه ، اما بعد بغض گلو و چشاشو میگیره . به این فک میکنه که هنوز شاید بیشتر از همه کوزیُ دوس داره .. چشاش پُر میشه از اشک اما خودشو جمعو جور میکنه ، بلند میشه و به گونی میگه :
     خودتو خسته نکن ، بگیر بخواب . همه چی درست میشه ، من کاملأ مطمئنم !
     
    و میره و میشینه روی مبل و با بغضی که داره به فکر فرو میره...
     
    صبح روز بعد - محوطه بیمارستان...
     سیمای روی صندلی نشسته که کوزی از راه میرسه و میبینتش...

    سیمای بلند میشه تا بره که کوزی میگه :
     کجا میری ؟ بیا اینجا بینم ، بشین اینجا ، آفرین . کمیسر همه چیو برام تعریف کرد... سیمای : خوبه ! گونی گفت نامزد کردین ، مبارک باشه... کوزی : با گونی تو یه خونه زندگی میکنین ؟... سیمای : آره... کوزی : تو شاهد جریانی ؟... سیمای : اوهوم هرچی دیده بودمو تو بازجویی گفتم... کوزی : باریش زیر سایه تو دیگه نمیتونه فرار کنه... سیمای که میخواد کوزیُ بسوزونه میگه : آره ، بعد از اونکه گونی توی ازمیر منو از اون زندان نجات داد منو واسه اینکه تو باورش کنی پیش خودش نگه داشت ، مقابل ِ باریش خیلی خوب بازی کرد هم منو طعمه اون نکرد هم جمره رو از زندان نجات داد ، به من گفت تو یه کلیدی برام تا اعتماد کوزیُ برگردونم ( همش دری وریه ) حقم داشت ، تو هیچ وقت باورش نکردی ، همش دنبال بهونه بودی... کوزی : خیلی باهوشی... سیمای : اون خیلی بهم خوبی کرد واقعأ در حقم برادری کرد ( آره دست روی پای عمه من میکشید وقتی تو خواب بودی ) بعد از مرگ مادرم اون فقط پیشم موند... کوزی : فقط اون ؟... سیمای : تو هر کاری کردی فقط واسه عذاب وجدانت بود ، تازه منتم میذاشتی ، توی اولین فرصتم تنهام میذاشتی اما اون میخواست خوبی کرده باشه ، اگه میخواست اونم میرفت اما نرفت ، از یه طرف به خاطر کمک به تو خودشو به آبو آتیش زد...
     اما کوزی که زرنگ تر از این حرفاس این جفنگیاتو باور نمیکنه و میگه :
     مگه من مشکلی داشتم که میخواس به من کمک کنه ؟... سیمای : مگه فک میکنی مشکلش با سینانرا چی بود ؟ با باریشم به خاطر تو و جمره حرفش شد ( آره نه خیانت کرد ، نه دنبال زمینخواری بود )... کوزی : برو بابا ، برو توأم حرفای اونو نزن... سیمای : فقط اینو باید بگم که گونی به خاطر تو از خود گذشتگی کرد با اینکه همه چیو میدونست اصلأ به روی خودش نمیاورد زندگیشم بهم نمیریختو حالو روزش این نبود ، خودتو جای برادرت بذار . خیلی در حقش بی انصافی کردی خیلی زیاد... و میره...
     این عوضی این حرفا رو زد چون میدونست کوزی زود جوگیر میشه ، و دقیقأ دست گذاشت روی نقطه ضعفش با این چرتو پرتا تا به کوزی عذاب وجدان بده ... اما کور خونده کوزی وقتی تصمیمشو بگیره دیگه زیرش نمیزنه !
     
    خونه گلتن...
     گلتن به خل و چل بازیاش ادامه میده ، با جمره اول صبحی حرف میزنه و تولدشو تبریک میگه بعدم دو تا بلیط به جمره میده و میگه با هم میریم ، خدا رو شکر که کوزی هم دیگه تو زندگیمون داریم ، شاید با کوزی رفتیم ماه عسلتون !
     جمره میزنه زیر گریه و میگه یعنی میشه واقعأ با هم ازدواج کنیم ؟ من که باور نمیکنم ، همه اینا قبل از تیر خوردن گونی بود ... باید دیشب میدیدیش ، بعد از اینکه گونی تیر خورد همش نگاشو ازم میدزدید اصأ نگام نمیکرد ، میترسم به خاطر گونی همه چی بهم بخوره... گلتنم در جوابش میگه اون کسی نیست که بزنه زیر حرفش تو فقط بهش اعتماد کن...
     
    بیمارستان...
     سامی و حندان بالای سر گونی دارن دلداریش میدن ، کوزی از راه میرسه و یواشکی بین در وایمیسه و شروع میکنه به گوش دادن...
     گونی میگه باریش از فرهادم خطرناک تره اما همه کثافتکاریاشو من رو کردم...
     کوزی درو باز میکنه و میگه :
     من دارم میرسم سر کار... گونی : مامان بابا شمام پاشین برین ، خسته این ، آخه نامزدی بودین... سامی : چی ؟... حندان : کدوم نامزدی ؟... گونی : دیشب که من درگیر جونم بودم نامزدی پسرتون بوده ( این آشغالم کار سیمایُ داره انجام میده )... گونی ادامه میده : نکنه شماهام بی خبرین !؟ کوزی بیا تو ، بیا حلقتو بهمون نشون بده ، چرا پنهونش میکنی ؟ نشون بده خوشحالمون کن !
     اما کوزی سکوت میکنه و سرشو میندازه و میره و ملاحظه حال گونیُ میکنه !!
     سامی میگه : حندان تو میدونستی ؟... حندان : نه اما حلقه ها رو دیدم ، مبارکشون باشه ، چاره چیه ؟... گونی : ای داد بیداد ، مامان جون توام دو روز مارو ندیدی طرف اونو میگیری ؟... حندان : طرف چیه پسرم ؟ هردوتاتون پسرای منین کدومتونو بیخیال بشم ؟... گونی : نه مامان جون من خودم فهمیدم ، گونی دیگه رفت پایئن ، کوزی اومده بالا توام حق داری من درکت میکنم !
     
    دادگاه...
     روز دادگاهی باریش رسیده ...
    قاضی حکمو میخونه و میگه :
     دادگاه باتوجه به خصومت بین متهم باریش هاکمن و مصدوم گونی تکین اوغلو تا جلسه بعدی رأی خود را جهت بازداشت باریش هاکمن صادر میکند...
     
    باریش که نمیتونه تحمل کنه میگه :
     ن.. نه نه نه نه نه ، این بی انصافیه جناب قاضی ، من بی تقصیرم... قاضی : ..... باریش : معذرت میخوام
     
    قاضی ادامه میده به خوندن بقیه حکم :
     ولی به دلیل عدم تکمیل گزارشات قاضی و عدم وجود خطر حیاتی مصدوم گونی تکین اغلو با توجه به گزارشات پزشکی تبدیل جزای حبس متهم در ازای 50 میلیون لیره و ممنوع الخروج شدن در طول رسیدگی به پرونده و به شرط امضای هر روز در اداره پلیس معرف این پرونده و عدم ورود به 200 متری ِ حیطه مصدوم گونی تکین اوغلو دادگاه جهت آزادی متهم رأی خود را صادر میکند !
     بعد از دادگاه بوراک جلوی جانو میگیره و بهش میگه :
     هنوز جواب دقیقی بهم ندادی ، میخوام سهام باریشو من بخرم ، چیزیو از دست نمیدی ، حتی گارانتی میکنم که چیزایی که به خاطر باریش از دست دادیو بهت برگردونم همین که احترام خونوادگی خفظ میشه ، توأم بدون ابرو منتظر بی احترامیه ، پروژه های موجودو با هم جلو میبریم... جان : اگه میخوای شریک بشی باید پول نقد بدی... بوراک : باشه ، نقد میدم... جان : ههه ، تو قدرتشو داری ؟... بوراک : از سهام خارجه درآمد خوبی دارم هر وقت بگی حاضرم پرداخت کنم حتی همین امشب ، مطمئن باش شراکت ما پاکو عدلانه خواهد بود ، آخر سر هم همه رو خبر دار میکنیم !
     و با هم دست میدن !!!
     
    لب ساحل...
     کوزی لب ساحل نشسته که یونس جمره رو میرسونه پیشش... از دیدن جمره متعجب میشه اما میشینن کنار هم دیگه !
     کوزی : من اومدم اینجا یکم فکرم راحت شه... جمره : اصأ نخوابیدی نه ؟... کوزی : نه صبح شده بود ، رفتم دوش گرفتمو اومدم اینجا... جمره : این قایق ِ هنوز اینجاس ولی خاطره های دیروز ما خیلی دور شده نه ؟ یه نگاه به حالو روز دیروزمون بکن یه نگاه به الآن ، میدونم حوصله نداری... کوزی : نه بابا اما به لبم رسیده دیگه ، من.. فک کنم اون یارو رو این بار میکُشم ( باریش )... جمره : کوزی جان تا وقتی آروم نشدی نرو سراغش ، خواهش میکنم همه چی سر تو خراب میشه ها... کوزی : خب مگه همیشه یجورایی پای منو وسط نمیکشین ؟ این اتفاقات بهم ربط نداره ؟ ها ؟ مگه من علت نفرت اون یارو از گونی نیستم ؟ هستم ، چطور خودمو میتونم بکشم کنار ؟ چطور میشه از هم سواشون کنم ؟ تیری که به گونی زدن به منم زدن یجورایی ، این دیگه فقط دعوای گونی نیست دعوای منم هست . من اگه بکشم کنار زیر این بار له میشم... جمره : مگه کم تا الآن له شدی عزیزم ؟ ( حالا توء نکبتم مزه بپرون ) من منظورم اینه که یکم از این بارتو سبک کنم ، این حلقه ها مثل ِ یه تیر دارن اذیتت میکنن ، میدونم ( و میخواد حلقشو در بیاره ، بچس دیگه ، فکرش بستس )... کوزی دستشو میگیره و میگه : چیکار داری میکنی تو ؟ اصلأ دیگه این کارو نکن ، تو شده تا حالا ببینی من حرف الکی زده باشم یا الکی قولی داده باشم ؟ گوش کن ببین چی دارم بت میگم ، این حلقه ای که دست توء توی دست منم هست ، این یعنی به هم وفاداریم بهم تعهدی داریم فهمیدی ؟ ما اینارو به فکر اینکه یه روز از دستمون دراریم دستمون نکردیم ، دستمون کردیم تا اینکه تا خود مرگمون باهامون باشه ، ما واسه داشتن همچین لحظه هایی چه سدایی رو که رد نکردیم خدا میدونه بعد اینم با چه مشکلاتی رو به رو میشیم ولی دست همو ول نمیکنیم ، بیخیال نمیشیم ، بعد این دیگه راه برگشتی نیست . این ما بودیم که دیشبو با هم جشن گرفتیم جوجه اردک زشت من ، از این به بعد هر اتفاقی میخواد بذار بیوفته اما این حلقه از دستمون بیرون نمیاد !
     و همدیگه رو بغل میکنن !
     بیمارستان...
     گونی توی اخبار متوجه میشه که توی دادگاه واسه باریش چه حکمی بریدن ، از کوره در میره و میگه چرا باید آزاد شه ؟ حتمأ من باید میمردم تا یارو رو بندازن زندان و محکم میزنه زیر میز جلشو غذاشو میریزه ! سامی میخواد آرومش کنه اما گونی بازم قانع نمیشه و میگه این پولو همه چیو حل میکنه اما نمیذارم در برن ، نابودشون میکنم... سامی : اگه اون رمزی که این زنه فرستاده رو پیدا کنیم همه چی حل میشه... گونی : متوجه نشدم ! کدوم زنه ؟... سامی : این دنیزو میگم ، دختر فرهاد... گونی : مگه رمز چیو داره ؟... سامی : مام میخوایم همینو بدونیم ، به احتمال زیاد عکس یا مدرکی از دستکاری کردن ماشین بوراک داره اگه اونو پیداش کنن دیگه پولم اونو نجاتش نمیده... گونی : راستی بابا تو از کجا میدونی دنیز یه چیزیو پنهان کرده ؟... سامی : واسه کوزی یه نامه نوشته بود توشم یه رمز داشت ، هشت زرد کوچولو توش نوشته شده بود ، متن نامه دقیق یادم نمیاد ، خلاصه نوشته که حقیقت اونجاس...
     
    گونی به فکر فرو میره ... یاد روزی میوفته که دنیز داشت کشورو ترک میکرد و گونی رفته بود دنبالش که هم ببینه میره یا نه و هم میخواد عکسارو دوباره ازش بگیره... دنیز بعد از سرو کله زدن با یه صندوق امانات زرد رنگ برمیگرده و گونیُ میبینه ! میان جلوی هم با هم حرف میزنن ، گونی به دنیز میگه که انگار اون عکسارو اونجا پنهان کردی که دنیز میگه من که اون عکسارو دادم چرا علاقه داری اون عکسارو داشته باشی ؟ جمره ام که آزاد شده چرا اصرار میکنی ؟ که گونی میگه چون اون عکسا تنها سلاح من علیه باریشه واسه کوزیم همینطور ، اونجوری جلوی باریش دستمون بازه... دنیز : اگه توی صندوق عکسای باریش نباشه و عکسای قاتل فرهاد باشه چی ؟... گونی لبخند میزنه و میگه : همچین چیزی ممکن نیست چون فک نمیکنم کسی از جسد فرهاد بخواد عکس بگیره... دنیز : اما شاید یکی باشه که وقتی قاتل خواسته اسلحه فرهادو بذاره تو ماشین بوراک عکسشو گرفته باشه مثلأ کسی که عکسای باریشو گرفته به طور اتفاقی یه همچین سوژه ای هم به دست آورده باشه ! تو خودتو واسه خوبی کردن به کوزی خسته نکن ، ضامن اون منم ... و میره ! و گونی به اون صندوق زرد رنگ خیره میشه ...
     
    گونی به خودش میادو میگه نامه دست کُمیسره ، بیا اینه هاش شماره هاشو سیو کردم...
     گونی خودشو به سرفه میندازه تا پدرش حواسش پرت شه و گوشیش بمونه پیشش ، و بعد به باباش میگه پرستارو صدا کن .. وقتی گونی سامی میره بیرون گونی گوشیو برمیداره ، شماره هارو با دست میکشه روی تشکی که خوابیده و مقع بستن چشماش دونه به دونه رو حفظ میکنه تا توی یادش بمونه !


    طرفدارهای سریال کوزی گونی
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان