خانه
316K

طرفدارهای سریال کوزی گونی

  • ۱۳:۲۶   ۱۳۹۲/۱۱/۲۸
    avatar
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
     خلاصه قسمت 187 سریال کوزی گونی
    قسمت 187...
     
    کافه تونجل...
     کوزی و شرف حرف میزنن در مورد اتفاقات که کوزی میگه :
     ببین کمیسر اون عوضی هنوز داره دروغ میگه ( باریشو میگه ) که من گونیُ نزدم ، پس خودش زدتش ؟ اون اسلحه رو توی دستاش گرفته و ماشه رو کشیده ، چیز دیگه ای به ذهنم نمیرسه ، تورو خدا تو حرفای باریشو باور میکنی ؟ سسس ، با توأم کمیسر... شرف : معلومه که باور نمیکنم اما... کوزی : اما چی ؟ دوباره گزارش بگیر ، یه نقشه ای چیزی اونجا بوده ، منظورم گزارش جنایت ِ... شرف : اگه درک کنی یه نقشه حساب شدس... کوزی : فقط گزارشو بگیر تو... شرف : مزخرف نگو پسر ، ما اومدیم واسه جشن این دختر ، الآن وقت این حرفاس آخه ؟... جمره : نه ما قبلأ جشنمونو گرفتیم ، نمیشه که 40 شبانه روز جشن بگیریم... کوزی : میگیم اون ( گونی ) خواسته اسلحه رو از دست باریش بگیره ، اصلأ پاشو ، پاشو بت نشون بدم چجوری اتفاق افتاده... شرف : بسه پسر ، مزخرف نگو ، الآن وقت این کاره آخه ، برو بشین سر جات... کوزی : فقط یه دیقه..
     
    کوزی از جاش بلند میشه تا به شرف نشون بده باریشو گونی چجوری درگیر شدن و به اصطلاح جای اون دوتا رو میگیرنو به ظاهر درگیر میشن و یه چنگالو میگیره دستشو به شرف میگه :
     بیا سمت من ، بیا و سعی کن چنگالو ازم بگیری... شرف : ممکنه حادثه ببینیم پسر... کوزی : چه حادثه ای ؟ سعی کن ازم بگیریش...
     با هم درگیر میشن ، شرف سعی میکنه چنگالو از کوزی بگیره که کوزی میگه :
     ببین ، اسلحه کجاس ؟ سمت راست ، حالا من سعی میکنم بیارمش بال ، حالا ببین من تورو اینجوری میگیرم !
     
    توی همین فاصله گلتنو دمت وارد مغازه گلتن میشن ، گلتن با دیدن این صحنه صداش میره بالا و میگه :
     آ.. آ... آآآآ.... چیکار داری میکنی ؟ نکن ببینم... جمره : هیچی نیست ، دارن صحنه سازی میکنن... کوزی به شرف : متوجه شدی منظورم چیه ؟ لحظه شلیک اسلحه سمت راست بوده...
     همه بعد از این کارا میشینن پشت میز تا بقیه شامشونو بخورن ، گلتن با کوزی حرف میزنه و میگه :
     واااای ، من به جمره تبریک گفتم اما به تو نتونستم عزیزم ، پاشو میخوام ببوسمت ، بیا اینجا ببینم...
    روی کوزیُ میبوسه و میگه :
     عزیز دلم ، بهترینارو برات آرزو میکنم امیدوارم همیشه شاد باشی... کوزی : آمین ، برای هممون... دمت : کی ازدواج میکنین ؟... کوزی : اگه خدا بخواد به زودی...
     
    قصر سینانر...
     باریش در حال مشروب خوردنه که همه اتفاقات روزنامه رو داره دونه به دونه میخونه... آبروریزیای خودشو دونه به دونه میبینه تا اینکه مادرشو ایلهان از راه میرسن چون باریش باید بره اداره پلیسو امضا بده... ابرو میگه پاشو باید حاضر بشیو بری که باریش از کوره در میره و شیشه مشروبو میکوبه به دیوار ، فریاد میزنه و میگه : خدا جواب همتونو بده !
     
    خونه سامی...
     سامی تلفنی حرف میزنه ، میگه من هنوز خونم ، 10 دیقه دیگه میام تو اومدی پائین با هم میریم... تلفنو قطع میکنه و آماده رفتن میشه که آینور میگه :
    داری میری ؟ مگه با هم نمیریم بیمارستان ؟... سامی : خیر... آینور : چرا ؟... سامی : لازم نیست... آینور : چون قرار حندان خانوم بیاد آره ؟... سامی : خیر ، چون نمیخوام با تو برم...
     
    بیمارستان...
     گونی داره به آرومی شروع به راه رفتن میکنه ، سامی بهش میگه آروم آروم این کارو بکن ، همین موقعس که کوزی از راه میرسه بین در وایمیسه که یهو نگاه گونی به نگاهش دوخته میشه ...
     گونی : چیو نگاه میکنی ؟ واسه چی هر روز میای اینجا ؟ میای چیو ببینی ؟ ها ؟ نفس کشیدنمم کنترل میکنی یا میای حلقتو نشونم بدی . گمشو نمیخوام ببینمت...
     و کوزی بدون گفتن کلامی راهشو میکشه و میره !
     
    روز ها میگذره تا اینکه گونی از بیمارستان مرخص میشه و برمیگرده پیش سیمای توی خونه خودش...
     
    کلانتری...
     شرف آدم خلافکاری که گونی ازش اسلحه خریدو میکشونه کلانتری ، کل خلافایی که کرده رو میزنه تو روش که طرف میگه اینا واسه گذشته بوده کمیسر من الآن پاکمو خلافی ندارم... شرف : قبوله اما با گونی تکین اغلو چه کاری داشتی ؟... طرف خلاف : گونی تکین اوغلو کیه ؟... شرف : این مردو نمیشناسی دیگه ؟ ( عکس گونیُ نشونش میده )... طرف خلاف : نمیدونم چیزی یادم نمیاد ، من روزی هزار نفرو میبینم ، من فروشنده کامپیوترو موبایلم ، چطوری همه شونو یادم بیارم کمیسر ؟... شرف : برو اما بهت زنگ زدم میای تا ببینمت... طرف خلاف : میام مشکلی نیست...
     
    کلانتری...
     باریش به یه کلانتری دیگه مراجعه کرده تا امضای روزانه شو که قاضی براش تعیین کرده بزنه... امضا کرده و موقع بیرون اومدن کوزی صداش میکنه و میگه :
     هییشش ، به زودی میندازمت زندون ، نمیتونی انقد راحت بیای امضا بزنیو بری ، به زودی شمردن روزاتو نوشتنشونو روی دیوار زندان شروع میکنی... باریش : خدا جوابتو بده... کوزی : آخه تو آدمی پسمونده خور ؟... باریش : همش نقشه خودتون بود ، شما دو تا فرهادو کُشتین بعدش تو اسلحه شو گذاشتی تو ماشین بوراک تا منو متهم کنی... کوزی : مزخرف نگو بابا گمشو سوار ماشینت شو...
     
    صبح روز بعد...
     کوزی و جمره میرن واسه آزمایش خون برای ازدواجشون... اول جمره آماده میشه و روی صندلی مطب میشه ، شدیدأ استرس داره و از سوزن دکتر میترسه ، بعدش نوبت کوزی ِ... کوزی هم میشینه و اون هم شدیدأ استرس داره از اینکه آیا آزمایشاشون میخوره به هم یا نه !
     آزمایش تموم میشه و میان بیرون که کوزی به جمره میگه چیزی نمیخوای برات بخرم ؟ چون سوزنو که دیدی رنگت پرید که جمره میگه من از سوزن نترسیدم فقط دکتر یکم به دستم آسیب زد... کوزی : دختر ِ زشت ِ دروغگو... جمره : اصأ حالا که اینجور شد من نظرم عوض شده ( در مورد ازدواج )... کوزی : وای خیلی ترسیدم... جمره : بایدم بترسی عزیزم... کوزی : تو نمیتونی نظرتو عوض کنی... جمره : نمیخوامم که عوضش کنم...
     و دست تو دست با هم میرن !
     
    فردوگاه...
     دمت آماده رفتنه برای پرواز... شرف هم داره آمادش میکنه تا بره . بالأخره دمت آماده رفتن میشه و از شرف خدافظی میکنه...
     اما موقع خدافظی و رفتن دمت شرف متوجه حرفای یکی از مسافرین و مأمورین حفاظتی ِ فردوگاه میشه که اون مسافر داره میگه :
     من فردا برمیگردم استانبول برای همین نمیخوام دو تا از کیفامو ببرم... مأمور حفاظت : میتونین ببذارینش توی صندوق امانت...
     شرف با شنیدن اسم امانت یهو متوجه یه چیزی میشه ، میدوء میره تو که مامور حفاظت جلوشو میگیره و بعد از همکاری مأمور حفاظت میدوء میره توی فرودگاه !
     
    خونه گونی...
     گونی بیرون بوده و خودشو میرسونه خونه ! سیمای درو باز میکنه به روشو میگه کجا بودی ؟ نگران شدم که گونی میگه به خاطر راه افتادن پام بیمارستان بودم و میره توی اتاقش تا استراحت کنه !
     گونی میره توی اتاقش درو قفل میکنه ، کتشو در میاره و میشینه پای لپ تاپش...
     از طرف دیگه شرف توی فرودگاه جلوی همون صندوق امانتی که دنیز توش یه سری چیزارو گذاشته بود منتظر اومدن نامه تاییدیه برای اجازه و باز کردن در اون صندوقه و بالأخره تاییدیه از راه میرسه..
     شرف با خودش میگه :
     هشت زرد ِ کوچولو !
     و به آرومی شروع میکنه به زدن همون اعدادو رمز ها تا اینکه رمز تایید میشه... شرف به آرومی درو صندوقو باز میکنه ، به داخلش خیره میشه اما با صندوق خالی رو به رو میشه و از حرصش در صندوقو میکوبه به هم !!
     تمام اون مدارک دست گونی افتاده... داره دونه دونه عکسای باریشو نگاه میکنه تا اینکه میرسه به یه سی دی ، سی دی رو میذاره توی دستگاه و با خودش میگه شاید اینم یه ویدئویی باشه از همین عکسای باریش ، پس میذارتش توی دستگاه و پلی میکنتش اما با تصویر خودش رو به رو میشه و بُهت زده سر جاش میخکوب میشه !
     بله وقتی گونی یواشکی وارد خونه بوراک شده تا اسلحه رو بذاره توی ماشین بوراک آدمای دنیز ازش فیلم گرفتن و این اون چیزی بوده که دنیز میخواسته کوزی ببینه اما گونی زودتر بهش دست پیدا کرده..
     شرف داره سمت همون صندوق امانات میچرخه تا اینکه توجهش به بالای سرش جلب میشه و دوربینای بالای سرشو میبینه که بلافاصله دستور میده و میگه :
     من همین الآن کل فیلمایی ضبط شده این دوربینارو میخوام دقیقأ از روزی که دنیز برگشته ، باید بفهمم کی در این صندوقو باز کرده !
     
    کوزی و جمره مراجعه میکنن برای رزرو تاریخ برای روز عقد...
     متصدی : 26 جون مناسبه ؟... جمره به کوزی : خوبه به نظرت ؟... کوزی : نمیدونم ، یعنی چه روزی ِ میشه ؟... جمره : چهارشنبه... کوزی : حله ، مناسبه !
     متصدی تاریخو ثبت میکنه و به کوزی و جمره تبریک میگه !
     هر دو خوشحال به همدیگه خیره میشن و آروم از اینکه دونه دونه کاراشون داره به خیرو خوشی حل میشه...
     
    قسمت حفاظت فرودگاه...
     شرف با همکاری مأمورین فرودگاه در حال چک کردن فیلم ضبط شده دوربین هاس که یهو به مأمور چک کردن دوربینا میگه :
     وایسا ، گونی..
     
    توی تصویر لحظه رو به رو شدن گونی و دنیز به تصویر کشیده میشه...
     
    شرف به مأمور میگه :
     زوم کن روش ، یه تصویر واضح تر ازش بهم بده ، بیشتر زوم کن ، یه عکس ازش برام بگیر . خب خوبه ، حالا ادامه بده ! ببین از این لحظه ، از این تاریخ دیقه به دیقه ، ثانیه به ثانیه این ویدئو ها باید چک بشه ، باشه ؟ باید کسی که اون صندوق شماره هشت رو باز کرده رو پیداش کنی ، زنه رو ول کن فقط مَرده رو دنبال کن !
     
    توی همین فاصله کوزی به شرف زنگ میزنه و میگه :
     چه خبر کمیسر ؟... شرف : خوبم دارم کار میکنم ، تو چه خبر ؟... کوزی : دمت رفت ؟... شرف : آره رفت... کوزی : خدا ازت راضی باشه ( که یهو صدای گزارشگر اطلاعات پرواز فرودگاه توی گوشی پیچیده میشه و کوزی میفهمه شرف هنوز توی فرودگاس )... کوزی : یه صداهایی میاد ، هنوز فرودگاهی ؟... شرف : آره یکم کار دارم... کوزی : زنگ زدم بهت بگم تو که واسه 26 جون برنامه خاصی نذاریا حله ؟... شرف : حله داداش... کوزی : یعنی تاریخ گرفتیم واسه ازدواج ،به امید خدا 26 جون ازدواج میکنیم... شرف : ایشاا... ( شرف به جلوی گوشیشو میگیره و به مأمور میگه : دوربینای پارکینگم چک کن )... کوزی : به نظر میاد خیلی سرت شلوغه ، میخوای قطع کن... شرف : یکم گیج شدم ، سرم شلوغه میشه بعدأ حرف بزنیم ؟... جمره : بهش بگو به دمت چیزی نگه ها... کوزی : باشه موفق باشی...
     و کوزی تلفنو قطع میکنه و به راهش با جمره ادامه تا اینکه جمره میگه :
     چی گفت ؟... کوزی : کار داشت ، نتونست درست صحبت کنه.... جمره : پس زیاد تعجب نکرد که مثلأ بگه وااای آآآآخ ؟... کوزی : چرا بابا هی گفت وای ووی هه هه... جمره : باشه بریم به مامانم بگیم تا ببینی چجوری رفتار میکنه موقع شنیدن این خبر ها ها... کوزی با خنده و مسخره بازی : آره بابا زود دست میکنه تو موهاشو اینجوری میده بالا ... جمره : بعدشم یهو میگه : آمّااااااا ( آآآآیییییییی جمره )...
     
    ( این دوتا وروجک حسابی گلتنو دارن مسخره میکنن )
     
    خونه گونی...
     گونی میادو میشینه رو مبل ، سیمای زیر پاشو درست میکنه تا راحت تر دراز بکشه که یهو واسه سیمای مسیج میاد از شرف !
     سیمای گوشیشو میگیره دستشو میگه :
     آلف ِ ، میخواد که همدیگه رو ببینیم . من میرم قهوه بیارم...
     
    توی همین فاصله گونی که میدونه شرفو سیمای دارن بهم مسیج میدن سریع لپ تاپشو روشن میکنه تا ببینه چیا دارن واسه هم مینویسن...
     
    سیمای میره توی آشپزخونه تا مسیج شرفو بخونه که نوشته :
     " گونی ُ از خونه بفرست بیرون "
     
    سیمای مسیج میفرسته که :
     " چطوری ؟ "
     
    شرف :
     " یه چیزی از خودت درست کن ، بگو یه چیزی میخوام . من باید اون خونه رو بگردم "
     
    سیمای :
     " چرا ؟ "
     
    شرف :
     " کاری که گفتمو انجام بده لطفأ "
     
    گونی که همه چیو فهمیده لپ تاپشو میبنده ، و از جاش بلند میشه !
     سیمای میره تا بهش بگه قهوه آماده شده که میبینه نیست ، میره توی اتاقش که میبینه داره تلفنی حرف میزنه با سامی و میگه دارم میام بابا !
     و لباسشو میپوشه و راه میوفته . . .
     

    طرفدارهای سریال کوزی گونی
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان