خانه
2.56M

شعر و شیدایی

  • ۱۸:۲۳   ۱۳۹۴/۹/۴
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|28195 |24368 پست
    روز اول بی‌هوا قلب مرا دزدید و رفت
    روز دوم آمد و اسم مرا پرسید و رفت

    روز سوم آخ! خالی هم کنار لب گذاشت
    دانه‌ی دیوانگی را در دلم پاشید و رفت

    روز چارم دانه‌اش گل داد و او با زیرکی
    آن غزل را از لبم نه، از نگاهم چید و رفت

    با لباس قهوه‌ای آن روز فالم را گرفت
    خویش را در چشم‌های بی‌قرارم دید و رفت

    فیل را هم این بلا از پا می‌اندازد خدا !
    هی لب فنجان خود را پیش من بوسید و رفت

    او که طرز خنده‌اش خانه خرابم کرده بود
    با تبسم حال اهل خانه را پرسید و رفت

    تا بچرخانم دلش را نذرها کردم ولی
    جای دل، از بخت بد، دلبر خودش چرخید و رفت

    زیر باران راه رفتن، گفت می‌چسبد چقدر!
    با همین حالش به من حال دعا بخشید و رفت

    استجابت شد چه بارانی گرفت آن‌شب ولی
    بی‌ من او بارانیش را پا شد و پوشید و رفت

    روز آخر بی‌دعا بی‌ابر هم باران گرفت
    دید اشکم را، نمی‌دانم چرا خندید و رفت
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان