خانه
2.55M

شعر و شیدایی

  • ۱۶:۲۹   ۱۳۹۴/۹/۷
    avatar
    کاپ آشپزی کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|48381 |46689 پست
    شب آخر

    سکوتت را ندانستم، نگاهم را نفهمیدی
    نگفتم گفتنی‌ها رو، تو هم هرگز نپرسیدی

    شبی که شام آخر بود، به دست دوست خنجر بود
    میان عشق و آینه یه جنگ نابرابر بود


    چه جنگ نابرابری، چه دستی و چه خنجری
    چه قصه‌ی محقری، چه اول و چه آخری

    ندانستیم و دل بستیم، نپرسیدیم و پیوستیم
    ولی هرگز نفهمیدیم شکار سایه‌ها هستیم

    سفر با تو چه زیبا بود، به زیبایی رویا بود
    نمی‌دیدیم و می‌رفتیم، هزاران سایه با ما بود

    سکوتت را ندانستم، نگاهم را نفهمیدی
    نگفتم گفتنی‌ها رو، تو هم هرگز نپرسیدی

    در آن هنگامه‌ی تردید، در آن بن‌بست بی‌امید
    در آن ساعت که باغ عشق به دست باد پرپر بود
    در آن ساعت هزاران سال به یک لحظه برابر بود
    شب آغاز تنهایی، شب پایان باور بود

    اردلان سرفراز
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان