۱۷:۴۱ ۱۳۹۴/۹/۷
حافظ کنار عكس تو من باز نيت ميكنم
انگار حافظ با من و من با تو صحبت ميكنم
وقت قرار ما گذشت و تو نمي دانم چرا
دارم به اين بد قوليت ديريست عادت ميكنم
چه ارتباط ساده اي بين من و تقدير هست
تقدير ويران ميكند من هم مرمت مي کنم
در اشتباهي نازنين تو فكر کردي اين چنين
من دارم از چشمان زيبايت شكايت مي کنم
نه مهربان من بدان بي لطف چشم عاشقت
هر جاي دنيا که روم احساس غربت مي کنم
بر روي باغ شانه ات هر وقت اندوهي نشست
در حمل بار غصه ات با شوق شرکت ميكنم
يك شادي کوچك اگر از روي بام دل گذشت
هر چند اندك باشد آن را با تو قسمت ميكنم
خسته شدي از شعر من زيبا اگر بد شد ببخش
دلتنگ و عاشق هستم اما رفع زحمت ميكنم