کنار رود پیدرا نشستم و گریستم - پائولوکوئیلو
دختری روستایی که برای شرکت در سخنرانی عشق دوران کودکیش در یک مهمانی به سفری یک هفته ای میره و در این یک هفته که با عشق کودکیش سپری می کنه متوجه میشه که عشقش خودش رو وقف زندگی روحانی کرده و زندگیش دچار تحولاتی میشه .
*عشق سرشار از دام است . وقتی می خواهد تجلی کند فقط نورش را نشان می دهد و نمی گذارد سایه های ناشی از این نور را ببینیم
*حقیقت همیشه همان جایی است که ایمان است .
*در زندگی حقیقی عشق باید ممکن باشد. حتی اگر هم عشق بازتاب و پاسخ آنی نداشته باشد تنها در صورتی می تواند زنده بماند که امیدی برای فتح معشوق وجود داشته باشد .
*سعی کن زندگی کنی . خاطره مال پیرمرد ها و پیر زن هاست .
* روش های بسیاری برای خود کشی هست . کسانی که می کوشند جسمشان را بکشند قانون خدا را زید پا می گذارند . آنان که می کوشند روح خود را نابود کنند نیز قانون خدا را زیر پا می گذارند هر چند گناهشان در دیدگان آدمیان کمتر آشکار است .
*بهتر است آدم در چند نبرد به خاطر رویاهایش ببازد تا اینکه شکست بخورد بی آنکه بداند به خاطر چه می جنگد
*عشق همیشه تازه است . مهم نیست که یک بار ، دو بار ، ده بار در زندگی عاشق شویم . همیشه در وضعیتی قرار می گیریم که نمیشناسیم .