توقف در مرگ
روزی در کشوری مرگ تصمیم می گیرد که دیگر به سراغ آدم ها نرود و از روز اول ماه کسی در آن کشور فوت نمی کند . در ابتدا این خبر برای مردم هیجان انگیز است ولی بعد از مدتی متوجه مشکلات این شیوه زندگی می شوند و ....
از متن کتاب:
"و بعد انگار که زمان ایستاده باشد، هیچ اتفاقی نیفتاد. وضع ملکه مادر نه بهتر شد، نه رو به وخامت گذاشت. ملکه مادر بین مرگ و زندگی معلق مانده بود و تن نحیفش درست لبه زندگی تکان تکان می خورد و هر لحظه ممکن بود به آن سمت دیگر برود، لیکن با طنابی باریک به این سمت محکم شده بود، طنابی که از روی هوسی نامعلوم، مرگ نگهش داشته بود، چرا که جز مرگ چه کس دیگری می توانست طناب را نگه دارد. آن روز هم گذشت و آن روز، چنان که اول قصه هم گفتیم، هیچ کس نمرد."
هیچ چیز همیشه بی نقص نیست ، چرا که دوشادوش آن ها که می خندند ، همیشه دیگرانی هستند که زار بزنند .
آدم نباید در استفاده از کلمات ، مته به خشخاش بگذارد ، چرا که کلمات نیز ، مثل خود ما آدم ها ، در افکارشان تجدید نظر می کنند .