خانه
294K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۵:۵۲   ۱۳۹۴/۱۰/۱۲
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10427 |5772 پست
    تمام شب چشمم به در سلول دوخته شده بود، مطمئن بودم که هرآن در باز می شه و به من خبر می دن که شاکی رضایت داده و شما آزاد هستید! ولی وقتی نور سپیده دم از پنجره کوچیک سلول نمایان شد کم کم ترس و دودلی جای خودشو به اون اطمینان اولیه داد...
    صبح پنجشنبه در بازداشتگاه شروع شد در حالی که حتی کسی نمی دونست چه اتفاقی برای من افتاده!
    جمعه هم به همین منوال گذشت و همینطور تا ظهر شنبه که من تازه از یکی از افسرهای پاسگاه شنیدم که همسایه ی بالایی موفق شده از بیمارستان فرار کنه و هیچ کس هم ازش هیچ نشونی نداره...
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان