خانه
290K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۲۰:۴۲   ۱۳۹۴/۱۰/۱۲
    avatar
    کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست

    آهسته از روی تخت بلند شدم توی سرم پر از سوال بود اما نمی خواستم مهران شک کنه. بهش لبخند زدم و خیلی خونسرد گفتم: کجا عزیزم؟
    مهران گفت آماده شو برای دو سه روز لباس بردار. عزیزم سوپرایزه توی راه بهت می گم فقط الان نپرس باشه؟ دوباره به زور لبخند زدم و سعی کردم وانمود کنم خوشحال شدم. لباسم و عوض کردم وهمونطور که گفته بود شروع به جمع کردن وسایل لازم و بستن چمدون کردم. توی افکار خودم بودم که صدای موبایلم تمام افکارمو به هم ریخت. شماره رو نمی شناختم با بی حوصلگی گوشی رو برداشتم و گفتم :الو؟

    ویرایش شده توسط فرک (Ferak) در تاریخ ۱۲/۱۰/۱۳۹۴   ۲۰:۴۳
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان