خانه
290K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۲۳:۵۷   ۱۳۹۴/۱۰/۱۲
    avatar
    کاربر فعال|869 |549 پست
    زیباکده
    آهو : 
    زیباکده
    مهرمینا : 
    اینجا : "دنیا دور سرم چرخید صداش تو سرم بارها و بارها تکرار میشد یه چیزی بگو یه چیزی بگو چقد این صدا این جمله این بغض برام آشنا بود نکنه ..." اینجا رو متوجه نشدم، این همون جمله‌های ناشناسه زمانی که داخل کمد مخفی شده بود، یعنی الان شک کرده که اون ضارب ناشناس شوهرش بوده؟ مگه صداس همسرشو توی این 5 سال نمیشناسه یا من ِ خوابآلو اشتباهی خوندم
    زیباکده

    والا من میخواستم داستانو بکشونم سمت شوهرش 3خب لابد صدای مضطرب و بغض آلود شوهرشو تو اون شرایط از تو کمد نشناخته دیگه ای بابا چه سوتی دادم 9

    زیباکده

    خب پس من قسمت اولو درست متوجه شدم، نه بابا اتفاقا نکته‎ ت ریز بود من دقت نکردم موانع فیزیکی مثل داخل یه محفظه بودن و تازه در اتاق هم هست میشه دو تا ، و شرایط استرس زا، روی قدرت تشخیص و برداشتش اثر میذاره، بعدش هم اینکه تایم کوتاهی بوده و مجالی برای این تفکیک نبوده

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان